در کتاب های دبیرستان، فعل از نظر ساختمان سه نوع است: ساده ، پیشوندی و مرکب
فعل ساده :
فعلی است که بن مضارع آن یک تکواژ باشد (یک جزئی باشد) مانند: رفت، گرفت، خریده است، شنیدم، گفته باشد، خوانده بود ، داشت می نوشت، خواهد رفت، دارد می خواند
فعل پیشوندی:
فعل پیشوندی فعلی است که با اضافه شدن «وند» به فعل های ساده ساخته می شود؛ در واقع این فعل با افزوده شدن یک تکواژ بی معنی به یک تکواژ معنادار ساخته می شود.
اگر پیش از فعل ساده تکواژهای «بر، در، باز، فرو، فرا، وا و...» بیایند «فعل پیشوندی» میسازند.
گاهی این پیشوندها در معنای فعل ساده تأثیر میگذارند و فعلی با معنای جدید میسازند؛ مثل: افتادن و برافتادن یا انداختن و برانداختن.
امّا گاهی هیچ معنای تازهای به فعل ساده نمیافزایند؛ مثل: شمردن و برشمردن، افراشتن و برافراشتن که – اگر چه از نظر تاریخی بار معنایی جدیدی به فعل میافزودهاند – امروزه تأثیری ندارند؛ یعنی فعل ساده و پیشوندی آنها یک معنا میدهد. امروزه دیگر پیشوندهای فعلی، زایا نیستند؛ یعنی فقط با فعلهایی به کار میروند که قبلاً به کار میرفتهاند. برخی از فعلهای پیشوندی امروزه به شکل ساده کاربرد ندارند: برخاستن.
فعلهای پیشوندی با پیشوند «بر»: برگرفتن، برافتادن، برخاستن، برداشتن، برآشفتن، برآوردن، برگرداندن، برانگیختن، برچیدن.
با پیشوند «در»: دریافتن، درنوردیدن، درآمدن، دررفتن، درگذشتن، درگرفتن، درماندن، درافتادن، درخواستن، درآوردن، دربردن.
با پیشوند «باز»: بازگشتن، بازیافتن، بازداشتن، بازماندن، بازآوردن، بازگرداندن، بازگرفتن، بازآمدن، بازفرستادن.
با پیشوند «فرو»: فرورفتن، فروکردن، فرودادن، فروبردن، فروپاشیدن، فروماندن.
با پیشوند «وا»: واگذاشتن، واداشتن، واخوردن، واخواستن، وارفتن، وادادن.
با پیشوند «ور»: وررفتن، ورآمدن، ورافتادن.
با پیشوند «فرا»:فراگرفتن، فراخواندن.
با پیشوند «پس»: پسدادن، پسگرفتن، پسافتادن.
نکته: کوچک ترین واحد معنادار زبان را تکواژ می نامند که گاه معنای مستقلی دارد و به صورت جداگانه به کار می رود مانند: کتاب، جعبه، مدرسه و گاهی معنای مستقلی ندارد و باید با اسم دیگری ترکیب شود مانند: بان پاسبان
و یا «ی» که وقتی با نام یک شهر می آید به معنای اهل آن شهر است مانند: مشهدی اهل مشهد
نکته : «وند» تکواژی است که معنای مستقل و کاربرد مستقل ندارد و تنها در ساختمان فعل و یا واژه های مشتق به کار می رود؛ وندها از نظر کاربرد دو دسته اند: 1- صرفی مانند نشانه های جمع، تر و ترین، ی نکره 2 - اشتقاقی مانند بان در پاسبان
فعل مرکب:
فعلی است که از دو یا چند کلمه ساخته شده است و این کلمات روی هم رفته، نقش یک فعل را بازی میکنند و با هم به عنوان یک واحد واژگانی در واژگان اهل زبان ذخیره میشوند.
برای تشخیص فعل مرکب از ساده چند راه وجود دارد که هر یک در جای خود مفید و کارگشا است. قبل از ذکر این شیوهها نکتهای به تأکید تمام یادآوری میکنیم و آن توجه به فعل در زنجیرهی جمله است. فعل را به طور مجرد و خارج از جمله بررسی نکنیم، چه بسا فعلی در یک جمله ساده باشد و همان فعل در جملهی دیگر، در هم نشینی با اجزای متفاوت، مرکب به شمارآید.
راه تشخیص فعل مرکب از ساده چیست؟
در کتابهای زبان فارسی راههای تشخیص فعل ساده از مرکب را شامل گسترش پذیری و گرفتن نقش نحوی مطرح کردهاند، اما در کنار این دو راه، راههای دیگری نیز برای تشخیص آنها وجود دارد.
- در جملههای چهارجزئی مفعولی- متممی
اگر پیش از فعل اسم یا صفتی باشد که نه مفعول است و نه متمم،قطعاًباجزء فعلی، یک فعل مرکب به شمارمیآید. مثال:
احمد پول را از من قرض گرفت. نهاد مفعول متمم فعل مرکب
تهمینه نام سهراب را برای پسرش انتخاب کرد. نهاد مفعول متمم فعل مرکب
سارق پولها را از بانک سرقت نمود. فعل مرکب
2- در جملههای چهار جزئی متمم – مسندی یا مفعولی – مسندی
اگر جزء غیرصرفی (پایه) نقش متمم یا مسند نداشتهباشد، حتماً جزئی از فعل مرکب است:
مردم از پوریایولی به عنوان پهلوان نام میبردند.
نهاد متمم گروه حرف اضافه مسند فعل مرکب
من او را عاقل گمان کردهبودم.
نهاد مفعول مسند فعل مرکب
3- عبارتهای کنایی دارای فعل- که اجزای آن امروزه تک تک معنای خاصی دارد که با معنای کل عبارت کاملاً متفاوت است- همیشه فعل مرکب هستند.
او دست به عصا راه میرود (= احتیاط میکند)
نهاد فعل مرکب جملهی دو جزئی است.
او به من فخر میفروشد. (=ناز میکند یا غرور دارد) (نهاد متمم فعل مرکب)
4- مفعولپذیری:
اگر در جملهای مفعول همراه با نشانهی خود بیاید، فعل دارای جزء اسمی یا صفتی حتماً مرکب است:
احمد این کتاب را مطالعه کرد. فعل مرکب دزد پولها را سرقت نمود. فعل مرکب
در جملهی «دزد پولها را به سرقت برد.» عل جمله ساده است و "به سرقت" متمم قیدی و قابل حذف است: دزد پولها را برد.
5- هم معنایی با "گرداند"
اگر بتوانیم فعل یک جمله را با " گرداند" عوض کنیم به طوری که معنای جمله تغیر نکند، فعل حتماً ساده و جزء پیش از آن "مسند" است، مثال:شاعر، مجلس را گرم نمود. (گرداند) طوفان خانهها را خراب کرد.(=گرداند)
نقشههای ما را نقش برآب ساخت. (گرداند)
6- منفی ساختن فعل و افزودن "هیچ" "ی" پیش و پس از جزء غیر صرفی(پایه):
اگر باز هم در ساده یا مرکب بودن فعل تردید داشتیم، باید آن را منفی کنیم و پیش و پس از پایه " هیچ" و وابستهی پسین"ی" بیفزاییم، اگر جمله معنا داشت، فعل حتماً ساده است و در غیر این صورت، مرکب خواهد بود. مثلاً:احمد برای پیروزی خود تلاش کرد.
مفعول فعل ساده
ممکن است بگوییم: فعل "کوشش کرد" مرکب است زیرا مترادف با فعل "کوشید" است که خود ساده به حساب میآید. اما این نظر، درست نیست. هر فعلی که یک مترادف ساده داشته باشد، ساده نیست. جملهی بالا را منفی میکنیم:احمد برای پیروزی خود هیچ تلاشی نکرد. (= انجام نداد)
دربارهی جملهی: من درس را یاد گرفتم" نمیتوانیم بگوییم: من درس را هیچ یادی نگرفتم.
میبینیم که ملاک گسترشپذیری (وابستهپذیری) در این جا دیده میشود و بعد از "کوشش" وابستهی "ی" آمده است و جمله هم معنای کاملاً درست و رایجی دارد. چرا باید از ملاک وابستهپذیری فقط در ساختهای مثبت استفاده کنیم؟اگر فعلی در شکل مثبت خود مرکب باشد،باید در شکل منفی و دیگر ساختها هم مرکب بماند. فراموش نکنیم فعل مرکب، آن است که مصدر مرکب داشتهباشد و بن مضارع آن نیز به صورت مرکب رایج باشد. نکتهی مهم دیگر آن است که برخی به جزءغیرصرفی (پایه) وابستهای میافزایند و میگویند: معنا دارد. اما معناداری به تنهایی کافی نیست، فعل باید کاربرد عام داشته باشد و رایج هم باشد.
7- جانشینپذیری
اگر در ساده یا مرکب بودن فعلی در جمله تردید داریم، میتوانیم قسمت فعلی را با فعل هممعنای آن عوض کنیم تا تردید ما برطرف شود. مثال:الف: احمد حرف جالبی زد. ب: احمد حرف جالبی گفت. پ: احمد حرف جالبی بر زبان آورد.
می بینیم فعلهای "گفت" و "بر زبان آورد" معادل و هممعنای فعل "زد" است. پس فعل "زد" در جملهی الف ساده است. توجه به نظام معنایی و کاربرد ها و معانی متفاوت یک فعل در جمله در تشخیص ساده و مرکب بودن آن، ضروری و روشنگر است.مثال دیگر:
الف: او با من مصاحبه کرد. ب: او با من مصاحبه انجام داد.
فعل "کرد" در جملهی الف به معنای "انجام داد" است و ساده به شمار میرود.
همانگونه که اگر فعلی به معنای "گرداند" یا "گشت " (= شد) باشد، فعل ربطی و اسنادی (مسند خواه) محسوب میشود، فعل "کرد" کرد نیز اگر به معنای "انجام داد" باشد، همیشه ساده و گذرا به مفعول است و جزء پیش از آن (اسم یا صفت) مفعول جمله به شمار میآید.
مثال دیگر: الف: احمد سوگند خورد. ب: احمد سوگند یاد کرد. پ: احمد سوگند به جای آورد.
فعل "خورد" در معنای "به جای آورد" و "یاد کرد" آمده و ساده است و "سوگند " مفعول آن شمرده میشود.
اغلب، نقش مفعول با فعل خود، با فعل مرکب اشتباه میشود. یعنی مفعول جمله را جزء اسمی یا صفتی (پایه) فعل میپندارندو خطا در همین جاست. اگر نتوانستیم با قاعدهی جانشینی و معادل معنایی، جزء پیشین فعل را مفعول به حساب آوریم، فعل ما مرکب خواهد بود.گاهی نیز -به ندرت – جزء پیشین، متمم اسم است؛ مانند:کودک زمین خورد = کودک به زمین خورد = کودک به زمین افتاد.
فعل "خورد" ساده است و "زمین" نقش متممی دارد که نقشنمای آن به قرینهی معنوی حذف شده است.منظور از ساختگرایی و پرهیز از معنیگرایی نیز دقیقاً به این معناست که:
1- فعلها را باید در ساختمان جمله بررسی کرد نه خارج از آنها. 2- به کاربردهای گوناگون فعل در جمله توجه نمود.
3- نشانههای لفظی (نقش نماها) اهمیت دارند و استثناپذیر نیستند.
برای مثال: نشانهی "را" همیشه و همه جا – در زبان فارسی معیار امروز- نقشنمای مفعول است و معنای آن مورد نظر نیست. در جملهی "پرستار کودک را غذا داد" "کودک" مفعول اول جمله و "غذا" مفعول دوم آن است و جمله دو مفعولی شمرده میشود. نباید بگوییم "را" یعنی "به" و جمله در اصل چنین بوده است:" پرستار به کودک غذا داد.
آن چه اهمیت دارد شکل فعلی جمله و قاطعیت نقشنمای مفعول است.
هم چنین جملهی "دلم گرفت" با جملهی "احمد حقش را گرفت" یا "پلیس دزد را گرفت" تفاوت دارد، در جمله ی اول "گرفت" یعنی "غمگین شد"، در جملهی دوم "گرفت" یعنی "به دست آورد". در جملهی سوم " گرفت" یعنی "دستگیر کرد".
فعلها تفاوتهای معنایی دارند و یک فعل به حساب نمیآیند."گرفت" جملهی اول ناگذر و در جملهی بعدی گذرا به مفعول است..
در دستور مبتنی بر ساختگرایی، تعیین نقش و معنای یک واژه به هم نشینی آن با دیگر واژه ها بستگی دارد که به آن ارتباط افقی یا ساختاری میگویند.مثال: الف: سرم به سنگ خورد. ب: لباسش به من خورد. پ: کودک شیر خورد.
در جملهی الف "سرم به سنگ خورد" یک جملهی کنایی و مجموعاً یک فعل مرکب است و نهاد آن "من" بوده که حذف شده است.درجملهی "ب" لباس نهاد جمله، "من" متمم و "خورد" فعل آن و ساده است؛ یعنی اندازه شد.در جمله ی "ب" "خورد" یعنی نوشید و این معنا از همنشینی آن با کودک و شیر پیدا میشود.در جملهی الف، همنشینی فعل "خورد" با سر و سنگ، فعل مرکب کنایی ساخته است.در جملهی ب، همنشینی "خورد" با لباس، فعل سادهی گذرا به متمم پدید آورده است. در جمله ی پ هم نشینی "خورد" با شیر و کودک، فعل را ساده و گذرا به مفعول نموده است. از دو ملاک "وابستهپذیری و نقشپذیری سخن نمیگوییم زیرا شرح آن در کتاب درسی آمده است.
به طور خلاصه:برای تشخیص فعل ساده از مرکب باید سه نکته را مهم دانست:
1- توجه به معیار صرفی یعنی استفاده از قاعدهی جانشینپذیری. 2- یعنی هم به جای فعل مورد نظر فعلهای مناسب دیگر قرار دهیم و هم به جای جزء غیرصرفی یا پایه (اسم/ صفت) نمونههای دیگر بیاوریم.
3- مثال: او مرا خسته کرد 0( بیچاره ، خفه ، ناتوان ، مقروض....)
عوض کردن محتوای مسند و آوردن نمونههای دیگر جمله را بیمعنا نمیسازد. پس فعل ما ساده است. اگر مرکب بود، نمیتوانستیم جزء پیشین آن را تغییر دهیم. در فعل مرکب دو جزء اسمی و فعلی تجزیهپذیر و قابل جداسازی و جانشینسازی نیستند، مثال:حادثهی تلخی روی داد.به جای "روی " هیچ واژهی دیگری نمیتوان آورد که معناداری جمله را حفظ کند؛ جز در یک مورد که آن هم "رخ" است و این واژه با "روی" در این جمله کاربرد یکسان دارد. پس فعل ما مرکب است.
2- توجه به معیار نحوی، یعنی استفاده از قاعدهی هم نشینی و نظاممعنایی در تشخیص ساده یا مرکب بودن فعل (نقشپذیری و وابسته پذیری جزء پیشین فعل)
3- توجه به معیار اوایی، یعنی استفاده از عوامل زبرزنجیری و درنگ در تشخیص ساده یا مرکب بودن فعل. اگر فعل جمله مرکب باشد، چون یک واژه به شمار میرودپس یک تکیه دارد. اگر بتوانیم پس از جزء پیشین فعل مکث یا درنگ کنیم، حتماً غعل ما ساده خواهد بود.برای این که بدانیم مکث یا درنگ چگونه در تشخیص ساده یا مرکب بودن فعل دخالت دارد از یک شیوهی ساده و علمی استفاده میکنیم:استفاده از نقش تبعی "تکرار:
او مرا بیچاره کرد بیچاره .
من همه چیز را خراب کردم خراب.
اگر فعل ما مرکب بود، هرگز نمیتوانستیم قسمتی از آن را بعد از فعل تکرار کنیم. در نقش تبعی، مسندی که بعد از فعل میآید به جمله پایان میدهد و بعد از آن باید کاملا درنگ نمود و ساکت شد. اما نمیتوانیم بگوییم:
حادثهی بدی روی داد روی.
او مرا درک نمیکند درک .
اکنون بر فراز ایوانها قرار داریم قرار.
نکته: نکتهی دیگر که درباب اجزای اصلی جمله با توجه به فعل به نظر میآید. این است که اولاً ملاک تشخیص اجزای جمله «فعل» میباشد. فقط دقّت و توّجه به فعل میتواند بسیاری از سؤالات ما را در باب جمله، اجزای جمله و نقشهای واژهها در جمله مشخص سازد؛ چرا که ملاک ثابتی برای ساخت فعل و حضورش در جمله وجود ندارد. پس باید موقعیت فعلی «فعل» را در جمله سنجید. مثلاً افعال ناگذر، گذرا به مسند، گذرا به متمم، گذرا به مفعول، هر گاه با علامت سببیساز، متعدی گردند به ترتیب به یک جزء دیگر نیاز پیدا خواهندکرد. مثلاً اگردو جزییاند سه جزیی و اگر سه جزییاند چهار جزیی میشوند.
نکته: افعال دو وجهی را نباید با فعلی که در موقعیتهای مختلف تغییر معنا می دهد یکی گرفت؛ چرا که افعال دو وجهی دارای یک معنی در همهی کاربردهایشان هستند و همیشه یک واژهاند. اما افعال دیگری مانند:«گرفتن، بریدن و...» با تغییر معنای خود، یک واژهی دیگر با معنی دیگر میشوند. (وحیدیان کامیار، 1381، 49) در پایان تعدادی از همکردهای فارسی ذکر می شود.
- کردن: شتاب کردن، آرایش کردن، جنگ کردن، بیرون کردن، تسلیم کردن، آگاه کردن.
- ساختن: ساختن تنها با صفت، فعل مرکب میسازد: پراکنده ساختن، روان ساختن، حیله ساختن
- نهادن، فرمودن و نمودن: در فعل مرکب، دقیقاً کارکرد «کردن» را دارند.
- دادن: رضا دادن، گواهی دادن، امان دادن، پند دادن
- زدن: مثل زدن، لبیک زدن، نعره زدن، گام زدن
- خوردن: اندوه خوردن، حسرت خوردن، فریب خوردن
- بردن: گمان بردن، حمله بردن، آرزو بردن
- آوردن: اسلام آوردن، پناه آوردن، تاب آوردن
- رفتن: سخن رفتن
- آمدن: پدید آمدن
- داشتن: خوار داشتن، اختلاط داشتن، بزرگ داشتن
- گرفتن: انس گرفتن، خشم گرفتن
- دیدن: صلاح دیدن، رنج دیدن
- کشیدن: ریاضت کشیدن، رنج کشیدن
- بستن: دل بستن
- خواستن: عذر خواستن
- شدن و گشتن: در صورت مجهول افعال مرکب دارای «کردن» به کار میروند.
- یافتن: خبر یافتن، قرار یافتن، فرج یافتن