مِلک، مُلک، مَلَک، مَلِک
مِلک، مُلک، مَلَک، مَلِک
این چهار واژه، صدها سال پیش، از عربی به زبان فارسی راه یافتهاند. در فارسی امروز (بهویژه در سطح کاربردِ عمومی)، «مُلک» به کار نمیرود، و تنها در متون کهن و نسبتاً کهن یا در زبان ادیبانه فارسی معاصر کاربرد دارد.
1)«مِلک» در فارسی امروز واژهای کاملاً آشناست. یعنی دارایی، بهویژه دارایی غیرمنقول، مانند خانه و زمین و مغازه.
2)«مُلک» بهمعنی قلمرو، پادشاهی، و سلطنت است. شاهدمثالی از گلستان: «هنوز نگران است، که مُلکش با دگران است». («که» در اینجا یعنی «زیرا».)
3)«مَلَک» یعنی فرشته. شاهدمثالی از حافظ: من مَلَک بودم و فردوسِ برین جایم بود.
4)«مَلِک» تقریباً مترادف پادشاه است. مثالی از گلستان: «بیچاره، در آن حالتِ نومیدی، مَلِک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن، که گفتهاند: هرکه دست از جان بشویَد، هرچه در دل دارد بگوید». (اینجا هم «که» به معنی زیرا، چنان که.
این چهار واژه، صدها سال پیش، از عربی به زبان فارسی راه یافتهاند. در فارسی امروز (بهویژه در سطح کاربردِ عمومی)، «مُلک» به کار نمیرود، و تنها در متون کهن و نسبتاً کهن یا در زبان ادیبانه فارسی معاصر کاربرد دارد.
1)«مِلک» در فارسی امروز واژهای کاملاً آشناست. یعنی دارایی، بهویژه دارایی غیرمنقول، مانند خانه و زمین و مغازه.
2)«مُلک» بهمعنی قلمرو، پادشاهی، و سلطنت است. شاهدمثالی از گلستان: «هنوز نگران است، که مُلکش با دگران است». («که» در اینجا یعنی «زیرا».)
3)«مَلَک» یعنی فرشته. شاهدمثالی از حافظ: من مَلَک بودم و فردوسِ برین جایم بود.
4)«مَلِک» تقریباً مترادف پادشاه است. مثالی از گلستان: «بیچاره، در آن حالتِ نومیدی، مَلِک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن، که گفتهاند: هرکه دست از جان بشویَد، هرچه در دل دارد بگوید». (اینجا هم «که» به معنی زیرا، چنان که.
- لینک منبع
تاریخ: دوشنبه , 28 اسفند 1396 (13:34)
- گزارش تخلف مطلب