یادگیری از دیدگاه رفتارگرایی و تأثیر آن بر آموزش
یکی از نظریهپردازان دیدگاه رفتارگرایی ثورندایک میباشد. وی با آزمایشهای فراوان بر روی حیوانات اساسیترین شکل یادگیری را یادگیری از راه آزمون و خطا یا طبق نامگذاری خود او یادگیری از راه گزینش و پیوند میدانست. اعتقاد مشخص او دربارهی یادگیری درکلاس درس این بود که کلاس باید دارای نظم و ترتیب بود و هدفهای آن به روشنی تعریف شده باشند. این هدفهای آموزشی باید درحد توانایی پاسخدهی یادگیرنده بوده و به واحدهای قابل کنترل تقسیم شوند تا وقتی یادگیرنده پاسخ مقتضی میدهد معلم بتواند وضع خوشایندی برای او تدارک ببیند. وی میگوید یادگیری از ساده به پیچیده پیش میرود.انگیزش چندان مهم نیست.توسط تقویتکنندههای بیرونی یادگیری صورت میگیرد. پاسخهای غلط به سرعت تصحیح شود تا از تکرار آنها جلوگیری شود. امتحانات، برای یادگیرنده و معلم بازخورد تهیه میکنند. موقعیت یادگیری به زندگی واقعی نزدیک باشد. از روش سخنرانی انتقاد میکند و آموزش انفرادی را ترجیح میدهد. آموزش حل مسائل دشوار به کودکان قدرت استدلال آنها را افزایش نمیدهد.
نظرات ب-اف اسکینر (1990-1904) او معتقد است که اطلاعاتی که قرار است آموخته شوند در گامهای کوچک ارائه شوند به یادگیرندگان دربارهی یادگیریشان. بازخورد فوری داده شود تا به سرعت یاد بگیرند. از نظر وی تدریس در واقع سازماندهی وابستگیهای تقویتهایی استکه یادگیری تحت آنها صورتمیگیرد. دانشآموزان بدون تدریس نیز در محیط طبیعی خود چیزهایی یاد میگیرند ولی معلم وابستگیهای خاصی را که موجب تسریع یادگیری میشوند سازماندهی میکند. وی معتقد است که یادگیریهای پیچیدهتر با همین فرآیند وابستگی و تقویت حاصل میشوند. همچنین هدفهای یادگیری باید به صورت رفتاری تعریف شوند اگر برحسب عبارات مبهم و غیر قابل تبدیل به اصطلاحات رفتاری و دقیق باشد این امکان وجود نخواهد داشت.
اسکینر ابداعکنندهی«یادگیری برنامهای» و«ماشین آموزشی» است. یادگیری برنامهای یعنی گامهای کوچک پاسخدهی آشکار، بازخورد فوری و سرعت تعریف شده برای هر شخص.
با کالبدشکافی رویکردهای سنتی میتوان نفوذ قوی رفتارگرایان را بر آموزش و پرورش دید. مفهوم «آموزش جهتدار، استفاده از امتحانات برای اندازهگیری رفتار قابل مشاهدهی یادگیری، استفاده از تشویقها و تنبیهها در نظام مدرسهای» همگی مثالهایی از تأثیرات رفتارگرایی است.
امروزه با آموزش به کمک کامپیوتر به عنوان روشی کارآمد برای یادگیری که برای مفاهیم یا مهارتهای جدید استفاده میشود که در صورت پاسخ درست پاداش او ارتقا به سطح بالاتر برنامه است ویادگیرنده تشویق میشود. بنابراین«وابستگیهای تقویت» تبدیل به سطوح مختلف برنامه شدهاند و این همان رویکرد شرطیسازی کنشگر است.
نظریه گشتالت
روانشناسان گشتالت بر این باورند که تجارب پدیدهشناختی از تجربههای حسی به دست میآیند و نمیتوان آنها را از راه تجزیه و تحلیل آنچه به اجزای تشکیلدهندهی آن درک کرد. آنها معتقدندکه «مادنیارادرکل های معنی دارتجربه میکنیم ما محرکهای جداگانه را نمیبینیم، بلکه انچه میبینیم محرکهای ترکیب یافته در انگارهای معنیدار یا گشتالتها است و اینها موضوع اصلی علم روانشناسی است.»
شعارهای معروف آنها این است «کل بیشتر از مجموع اجزای آن است.» و «تجزیه کردن، یعنی تحریفکردن» آنها شدیداً با روشهای تکرار و تمرینکه براساس نظریههای پیوندهای تداعیگرایان در مدارس برای آموزش دروس مختلف از جمله ریاضی به کار میرفت مخالف بوده و معتقد بودند این نوع تعمیم جوهره تفکر ریاضی را به کلی نابود میکند و یادگیری طوطیوار از ازرشی برخوردار نیست و اگر دانشآموزان بدون فهم، مطالب را فقط به خاطر بسپارند به بطن ریاضیاتی که مطالعه میکنند نخواهد رسید (سیف، 1389، کدیور، 1386).
ساختوسازگرایی
دیدگاهی در یادگیری است که در واقع در نقطه مقابل رفتارگرایی قرار دارد. اگر نظریههای یادگیری را روی طیفی قرار دهیم که یکسر آن رفتارگرایی باشد در سر دیگر این طیف ساختوسازگرایی قرار دارد و تاریخچه این نظریه به کارهای پیاژه و ویگوتسکی بازمیگردد.
ژان پیاژه معتقد بود که انسانها از کودکی تا بزرگسالی به تدریج ساختارهای پیچیده منطقی را با ساختن ساختارها یکی پس از دیگری در نزد خود یاد میگیرند. کودک با محیط اطراف خود فعالانه در تعامل است و هرچه کودک بزرگ شده و محیط اطراف خود را درک میکند شناخت او نیز رشد یافته و توسعه مییابد. منطق کودکان و برداشتهای آنها از پدیدههای اطراف ما با آنچه بزرگسالان از همان پدیدهها برداشت میکنند کاملاً متفاوت است. بزرگسالان دنیا را آنطور که هست توصیف میکنند و کودکان دنیا را مثل ما نمیبینند هرچند ممکن است همان پدیدهای که ما مشاهده میکنیم مشاهده کنند مانند قانون بقای حجم (سیف، 1389).
نظرات ویگوتسکی به ساختوسازگرایی نزدیک است. وی در نظریه تعامل اجتماعی خود در یادگیری مفهوم دامنهی تقریبی رشد را معرفی میکند که یادگیری زمانی رخ میدهد که دانشآموز خارج از سطح واقعی رشد خویش و توسط سطح بالقوه رشد خود در اثر راهنمایی یک بزرگسال یا مشارکت با همسالان مستعدتر از خود یاد میگیرد که مسأله را حل کند.
با توجه به نظرات فوق یک معلم ساختوسازگرا در کلاس درس با فعالیتهایی مختلف مثل آزمایش و حل مسائل زندگی واقعی فضایی ایجاد میکند تا دانشآموزان بتوانند دانش بیشتری را توسط خود بسازند و با صحبت دربارهی اینکه چگونه دانستههای آنها تغییر کرده است. دانش بیشتری میآفرینند. در واقع در چنین کلاسی دانشآموزان یاد میگیرند که چگونه یاد بگیرند(سیف، 1389).
نکتهی کلیدی این است که ببینیم دانشآموزان از آنچه که ما به آنها نشان میدهیم چه برداشتی دارند نه اینکه چهقدر از آن را فرا میگیرند (چمنآرا، 1382، مجله آموزش ریاضی، ص20).
در این راستا به نظر میرسد آشنایی مستمر معلمان با دیدگاههای جدید در آموزش - به ویژه آموزش ریاضیات- بیش از بخشنامهها و دستورالعملهایی با کلمات نظیر «خلاقیت»، «حل مسأله»، «کارگروهی» و... میتواند درتغییر روشهای آموزشی آنها و ارتقای دانش حرفهای معلمان مؤثر باشد.
- لینک منبع
تاریخ: دوشنبه , 26 مهر 1400 (14:31)
- گزارش تخلف مطلب