معنی شعر و کلمات درس اول فارسی یازدهم (نیکی)
در این قسمت برای شما معنی شعر درس اول فارسی یازدهم با عنوان نیکی رو قرار دادیم! این شعر رو حتما باید با تمامی آرایه هاش خوب خوب خوب یادبگیرید تا بتونید تو امتحانات و پرسش های معلم ها و تست ها ازش بر بیاید! همچنین از معلما خواهش می کنیم از شعر رو به صورت کامل و جامع! به بروبَچز درس بدن تا خوب یادبگیرن. خب وقت رو تلف نکنیم و بریم سراغ معنی شعر درس اول فارسی یازدهم، نیکی!
درسنامه آموزشی فارسی یازدهم
درس 1:نیکی با پاسخ
نیکی
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
قلمرو زبانی: صُنع:آفرینش، احسان / فروماند: تعجب کرد.
قلمرو ادبی: دست و پا / لطف و صنع: مراعات نظیر.
قلمرو فکری: شخصی روباه بی دست و پایی را دید و از لطف خدا شگفت زده شده بود که چگونه او بدون داشتن امکانات، روزی کسب میکند.
که چون زندگانی به سر میبرد؟
بدین دست و پای از کجا میخورد؟
قلمرو زبانی: به سر میبرد: فعل مرکب
قلمرو ادبی: دست و پا: مراعاتنظیر
قلمرو فکری: که چگونه زندگی خود را پیش میبرد و با این وضعیت دست و پا از کجا روزی به دست میآورد؟
در این بود درویش شوریده رنگ
که شیری برآمد شغالی به چنگ
قلمرو زبانی: شوریده رنگ: آشفته، دگرگون، منقلب.صفت غیرساده (وندی - مرکب)/ برآمدن: بیرون آمدن. در درس دوم (قاضی بست) میخوانید: پس از یک ساعت، برآمد و گفت «ای بوالفضل، تورا امیر می بخوانَد.»
قلمرو ادبی: شغال و شیر: مراعات نظیر / چنگ و رنگ: جناس ناهمسان اختلافی
قلمرو فکری: درویش شوریده رنگ در این فکر بود که در همان لحظه شیری با شغالی به چنگ از بیشه بیرون آمد.
شغال نگون بخت را شیر خورد
بماند آن چه روباه از آن سیر خورد
قلمرو زبانی: نگون بخت: بدبخت، بیچاره. صفت مرکب.
قلمرو ادبی: شیر و سیر: جناس ناهمسان اختلافی
قلمرو فکری: روباه از باقی مانده غذای شیر، خود را سیر کرد.
دگر روز باز اتّفاق اوفتاد
که روزی رسان قوت روزش بداد
قلمرو زبانی: قوت: خوردنی، طعام / «ش» در روزش، ضمیر متصل که نقش اضافی دارد./ روزدگر: ترکیب وصفی مقلوب، روز دیگر.
قلمرو فکری: دیگر روز، دوباره، اتفاق تازهای روی داد و خداوند روزی رسان به گونهای دیگر، روزی او را رساند.
یقین، مرد را دیده بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد
قلمرو زبانی: یقین: هم میتواند «قید» باشد و هم در جایگاه نهاد که با توضیح دکتر غلامحسین یوسفی به نظر میرسد در نقش نهادی به کار رود، درستتر است. و در این صورت «را» نقش مفعولی دارد و در صورت قید بودن «را» فک اضافه است. دیده مرد/ شد: به معنی رفت و فعل اسنادی نیست.
قلمرو ادبی: دیده: چشم، رؤیت شده، ایهام تناسب دارد. / دیده و بیننده: مراعات نظیر/ مرد: مجازاً انسان
قلمرو فکری: «ایمان قلبی (به قدرت خداوند) چشم دل مرد را بینا کرد.» پس رفت و دست از کار و تلاش برداشت و توکل بر خداوند کرد. یا [یقیناً آنچه که دیده بود، مرد را آگاه کرد.] به نوعی، یادآور این حکایت است که: مردی بادیه نشین شنیده بود پیامبر میگویند باید به خدا توکل کرد (کارها را باید به خدا واگذار کرد) او نیز بی آنکه مغز سخن را دریابد، شتران خویش را در صحرا به امان خدا رها کرد و به شهر آمد. چون پیامبر او را در مسجد دید، گفت: پس شترانت را چه کردی؟ گفت توکل بر خدا کردم و آمدم. رسول فرمودند: اعِْقل و توکّل یعنی شترانت را ببند و پس توکل کن. و معنی این سخن رسول این است که انسان نخست باید بر مبانی عقلانی کارِ خود را بکند و پس به خدا توکل کند؛ یعنی که هرآنچه میکند، باید به خدا بپیوندد که بی او همه چیز ابتر است.
کز این پس به کنجی نشینم چو مور
که روزی نخوردند پیلان به زور
قلمرو زبانی: کنج: گوشه/ نشینم: مینشینم، مضارع اخباری / خوردند: فعل ماضی در معنی مضارع اخباری نمی خورند.
قلمرو ادبی: مور و زور: جناس ناهمسان اختلافی/ چو مور: تشبیه، چو: ادات شباهت.
قلمرو فکری: من نیز از این پس در گوشهای مانند مور مینشینم؛ زیرا که زورمندان، نه به زورِ بازوی خود روزی به دست میآورند بلکه خداوند روزی آنها را میرساند. مفهوم: پس به دست آوردن روزی به زور و توانمندی نیست.
زنخدان فرو برد چندی به جیب
که بخشنده روزی فرستد ز غیب
نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست
چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست
قلمرو زبانی: تیمار خوردن؛ یعنی غمخواری کردن. / «ش» در خوردش و چنگش نقش مضاف الیهی دارد و جهش ضمیر است. [تیمارش پوستش، رگش و...]
قلمرو ادبی: رگ، استخوان و پوست: مراعات نظیر / دوست و پوست: جناس ناهمسان اختلافی
قلمرو فکری: نه آشنا غم او را خورد و و نه بیگانه. هیچ یک از او غمخواری نکردند و [این شد که] مانند چنگ بسیار نحیف و لاغر شد.
چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش
ز دیوار محرابش آمد به گوش:
قلمرو زبانی: «ش» در صبرش: متمم و در محرابش: مضاف الیه (جهش ضمیر) گوشش
قلمرو ادبی: هوش و گوش: جناس ناهمسان اختلافی
قلمرو فکری: وقتی به سبب ناتوانی و ضعف بدنی [کاملا] بی طاقت شد، از محراب [گوشه دیوار] خطابی به گوشش آمد.
برو شیر درنده باش، ای دَغَل
مینداز خود را چو روباه شَل
قلمرو زبانی: دَغَل: تنبل، کسی که ناراستی کند، مکر و حیله. (دغل: در اصل کسی که چیزی را برای گمراهی خریدار تغییر میدهد.)
قلمرو ادبی: شیر و روباه: مراعات نظیر و تقابل / تشبیه: مانند شیردرنده و روباه شل.
قلمرو فکری: ای تنبل، برو به مانند شیر درنده باش و تلاش کن و به مانند روباه ضعیف و ناتوان، تنبلی پیشه نکن.
چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر
چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟
قلمرو زبانی: وامانده: پس مانده/ مانَد: بماند، مضارع التزامی.
قلمرو ادبی: واج آرایی: صامت چ/ تشبیه/ شیر و سیر: جناس ناهمسان اختلافی/ چه باشی: نباش: استفهام انکاری.
قلمرو فکری: آن چنان بکوش که از تو چیزی برای دیگران (ضعیفترها و آنان که توان کار کردن ندارند) بماند؛ مانند شیر که از او چیزی برای روباه ماند.
بخور تا توانی به بازوی خویش
که سعیت بود در ترازوی خویش
قلمرو زبانی: توانی: مضارع اخباری.
قلمرو ادبی: بازو: مجازاًَ قدرت، تلاش./ سعیات بود در ترازوی خویش: کنایه از اینکه نتیجه کار و تلاشت به خودت برمیگردد. تلمیح به آیه «ان لیس للانسان الا ماسعی»
قلمرو فکری: از قدرت و نیروی خودت استفاده کن؛ «زیرا نتیجه کوشش تو، عاید خودت خواهد شد.» و به گفته سعدی: هرکه نان ازعمل خویش خورد / منت حاتم طائی نبرد.
بگیر ای جوان دست درویش پیر
نه خود را بیگفن که دستم بگیر
قلمرو زبانی: جابه جایی ارکان جمله در مصرع اول با مقدم شدن فعل (شیوه بلاغی)
قلمرو ادبی: پیر و جوان: تضاد / دست گرفتن:کنایه از یاری و کمک کردن / خود را افکندن: خود را به ناتوانی زدن.
قلمرو فکری: ای جوان باید به درماندگان و ناتوانان کمک کنی و خودت را افکنده و خوار و ذلیل و مایه ترحّم دیگران نسازی.
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است
قلمرو زبانی: بخشش و بخشایش: «بخش» از مصدر «بخشیدن» و «بخشا» از مصدر «بخشاییدن». بخشیدن یعنی تقسیم کردن و دادن و بخشاییدن یعنی درگذشتن و عفو کردن و رحم کردن
قلمرو ادبی: خدا، خلق، بخشایش و بنده: مراعات نظیر / واج آرایی: صامت «ش» / تلمیح به حدیث «المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده»
قلمرو فکری: خداوند نسبت به آن بندهای لطف و بخشش دارد که دیگران از وجود او در آسایش و راحتی باشند.
کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست
که دون همتانند بی مغز و پوست
قلمرو زبانی: «و» در اینجا برای همراهی است؛ یعنی بی مغز و تنها با پوست. / «که» برای تعلیل.
قلمرو ادبی: سر: مجاز از کل وجود / مغز: مجازاً عقل و اندیشه / پوست: مجازاً ظاهر/ مغز، سر و پوست: مراعات نظیر / پوست و مغز: تضاد
قلمرو فکری: آنکه صاحب مغز و اندیشه است البته کریم هم هست (اندیشمندان، بخشندگانند)؛ زیرا که بی ارادهها و راحت طلبان اهل اندیشه نیستند و تنها پوست و ظاهری از انسان بودن را دارند.
کسی نیک بیند به هر دو سرای
که نیکی رساند به خلق خدای
بوستان سعدی
قلمرو زبانی: بیند: میبیند، مضارع اخباری / رساند: برساند،مضارع التزامی
قلمرو ادبی: سرای: استعاره از دنیا و آخرت / تلمیح به آیه «فمن یعمل مثقال ذره خیرا یَرَه» و نیز تلمیح به حدیث «الدّنیا مزرعه الاخِره»
قلمرو فکری: آن کسی در هر دو جهان رستگار میشود که دستِ دیگران را در این جهان بگیرد.
- لینک منبع
تاریخ: پنجشنبه , 29 مهر 1400 (13:59)
- گزارش تخلف مطلب