رشد عاطفی کودکان دبستانی
رشد عاطفی چیست؟
رشد عاطفی یکی از مهمترین جنبههای رشد کودکان است. زیرا اگر عواطف و هیجانات کودک به طور طبیعی ارضاء نشوند، کودک نمیتواند از زندگی و فعالیتهای روزمره خود لذت ببرد. در زندگی کودک هیجانات و عواطف نقش بسیار مهمی دارند. این عواطف و هیجانها هستند که زندگی و فعالیتهای کودک را شیرین و لذت بخش میکنند، ولی تأثیر عواطف و هیجانها همیشه برای کودک مفید نیستند. اگر عواطف و هیجانات کودک، بنابه دلایلی مانند فوت یکی از والدین و یا جدایی آنها از هم، نابسامانیهای موجود در خانواده، اختلاف و مشاجره دائمی والدین و غیره بسیار شدید و حاد باشند، ممکن است که کودک علاوه بر تحمل صدمات شدیدی که بر رشد جسمانی او وارد میشود، قدرت سازگاری خود را با محیط نیز از دست بدهد و دچار بحران روحی شود. چنین کودکی معمولاً احساس مشکل و بیلیاقتی میکند، کمبودها و ناراحتیهای عاطفی و روانی چنان اثر عمیق و دائمی در زندگی کودک میگذارند که او هرگز نخواهد توانست آسیبها و صدمات عاطفی و روانی دوران کودکی خود را به طور کامل جبران کند. چگونگی تأثیر هیجانها و عواطف در زندگی فردی و اجتماعی کودک به صورتهای گوناگون مطرح است. عواطف و هیجانات روزانه مانند ترس، خشم، حسادت، انگیزش و غیره باعث میشوند که کودک از زندگی خود لذت ببرد و برای فعالیتهای مختلف آماده شود.
گاهی اوقات تنشهای هیجانی و عاطفی، مهارتهای حرکتی کودک را مختل و در فعالیتهای ذهنی او از جمله یادآوری، تمرکز، استدلال و غیره مداخله میکند. بروز هیجانات و عواطف دیدگاه کودک را به زندگی اجتماعی و جامعه تغییر میدهد و تعامل اجتماعی او را بر میانگیزاند و کودک یاد میگیرد که خواستهای خود را با معیارهای اجتماعی هماهنگ کند. همچنین عواطف و هیجانات خوشایند و ناخوشایند کودک، جو روانشناختی و اندیشه او را در مورد خانه، مدرسه، گروههای همبازی و غیره تحتتأثیر قرار میدهد و دیگر اینکه تکرار پاسخهای عاطفی و هیجانی از سوی کودک، باعث رشد عادت در او میشود.
خانواده و رشد عاطفی
یکی از عوامل مؤثر در رفتار فرد، خانواده است. محیط خانواده نخستین و اصلیترین عاملی است که در رشد و تکوین شخصیت افراد تأثیر دارد. والدین نقش بسیار مهمی در تکامل رشد عاطفی فرزندان خود دارند. موقعیت شغلی خانواده، نحوه روابط افراد خانواده با یکدیگر، وضع اقتصادی، افکار و عقاید، ایدهآلها و آرزوهای والدین و سطح تربیت آنها و غیره در طرز رفتار و شخصیت کودک نفوذ و اثر فراوان دارد. نقش خانواده در تعیین رفتار بارز و آشکار کودک، واکنشهای عاطفی، ادراک، نگرشها و ارزشهای او از اهمیت خاصی برخوردار است. هر چند که شخصیت کودک در سنین و مراحل مختلف رشد، قابل تغییر است، ولی نخستین اثرات محیط خانواده، مبنای اولیه شخصیت کودک را معین میکند. افکار، نگرشها و رفتار والدین میتواند در جریان رشد و تکامل کودک تسهیلکننده یا مانع باشد. به عنوان مثال والدین سختگیر، سلطه جو و خشن از روابط مثبت و سازنده کودک با همسالان خویش که برای استقلال وی بسیار ضروری است، جلوگیری میکنند. در حالی که والدین پذیرا و فهمیده منبع آرامش و امنیت برای کودکان خود هستند. به طور کلی نحوه ارتباط اعضای خانواده با یکدیگر، خانوادهای را سازگار و خانوادهای را ناسازگار میکند. خانوادههای سازگار و موفق و خانوادههای ناسازگار و آشفته هر کدام مدل ارتباطی مربوط به خود را دارند. معمولاً در خانوادههای سازگار و موفق، سطح ارزشهای افراد بالا است و تمامی اعضای خانواده به یکدیگر احترام میگذارند. اعضای خانواده موفق نسبت به هم رابطهای باز، روشن و صادقانه دارند. سطح توقع و انتظارات آنان از یکدیگر معقول و منطقی است و با صراحت و بیان ساده و قابل فهم با هم صحبت میکنند. قوانین و مقررات حاکم بر خانواده سازگار، مناسب، انسانی و قابل انعطاف است و بر اساس نظر و توافق اعضای آن تغییر مییابد. پیوند و ارتباط اعضای خانواده سازگار و موفق با جامعه و گروههای اجتماعی، پیوندی اصولی، باز و امیدبخش بوده و ارتباط آنها با مردم بر محور خوشبینی و تفکر مثبت استوار است. برعکس در خانوادههای آشفته و ناسازگار، سطح ارزشهای افراد بسیار پایین است و اعضای آن پیوسته همدیگر را تحقیر میکنند. رابطه افراد در خانوادههای آشفته غیرمستقیم، مبهم، تحقیرآمیز و غیردوستانه و قواعد حاکم بر آن خشک، غیرانسانی و یکنواخت و ملال انگیز است. ارتباط اعضای خانواده ناسازگار و آشفته با مردم نیز بر اساس ترس، سرزنش، کینهتوزی و خصومت است. با توجه به الگوی ارتباطی خانوادهها، برخورد با کودکان در خانوادههای مختلف، متفاوت است. برخی از والدین سرزنشگر، خردهگیر، سلطهجو و قدرتطلب هستند و اعتنایی به نیازها، تمایلات و خواستهای فرزندان خود ندارند. برعکس عدهای دیگر اسیر امیال فرزندان خویش هستند و همواره بر طبق خواستهای آنان عمل میکنند. الگوهای متفاوت حاکم بر رفتار والدین، به واکنشها و عکسالعملهای مختلف فرزندان که گاهی سازگارانه و گاهی ناسازگارانه است، میانجامد. والدینی که خودشان رفتار نادرستی دارند، نباید توقع داشته باشند که کودکانشان رفتار مطلوب و شایستهای را انجام دهند. آنچه بیشتر در خانواده مورد توجه کودک است، صداقت و قاطعیت والدین در گفتار و عمل است. والدین در درجه اول خودشان باید اعمال و رفتار شایستهای داشته باشند و به گفتههای خود جامهعمل بپوشانند، تا بتوانند الگوی مناسبی برای فرزندان خود باشند. ولی اگر بین گفتار و عمل والدین، تضاد و مغایرتی وجود داشته باشد، ممکن است در رشد عاطفی و روانی فرزندان آنها تأثیر منفی بگذارد. والدینی که بیثبات و بیتفاوت هستند و احساس مسئولیت نمیکنند، بیش از هر کس دیگر بهداشت روانی کودکان خود را در معرض خطر قرار میدهند و رشد عاطفی و شخصیتی آنها را با مشکل جدی مواجه میکنند. کودکان چنین والدینی معمولاً ترسو، نگران، ناامید و پریشان بار میآیند. معمولاً کودک سالهای اولیه عمرش را در خانواده و به ویژه در کنار مادر سپری میکند. اگر این دوره زندگی در خانواده برای کودک ناراحتکننده باشد، بدون شک اثرات این فشار بر کودک در سالهای بعد آشکار خواهد شد. برخی از والدین کودک خود را طرد میکنند. کودک این طرد را از احساسات کلی خانواده درک میکند. طرد کودکان دلایل زیادی دارد که از جمله نبود تمایل به داشتن فرزند و یا مشکلات و موانعی که تولد فرزند در زندگی آنها به وجود میآورد، میتوان نام برد. بیشتر والدینی که فرزندان خود را طرد میکنند، از این عمل خود آگاهی دارند و زمانی که از کار خود پشیمان میشوند، درصدد جبران برمیآیند و در اظهار محبت، فراهم کردن امکانات و نگهداری فرزندان خود، زیادهروی میکنند. به هر حال نتایجی که از طرد شدن کودکان حاصل میشود، بسیار شدید و حاد است. کودکانی که از خانواده طرد شدهاند، در بزرگسالی مضطرب، ترسو و دروغگو میشوند و در روابط اجتماعی خود نیز دچار مشکلاتی خواهند شد. همانگونه که غفلت یا طرد کودکان باعث اضطراب و مشکلات عاطفی آنها میشود، توجه بیش از حد و نازپرورده کردن کودک نیز سبب میشود که او بهشدت به والدین خود متکی باشد و این امر استقلال و اعتماد به نفس کودک را از بین میبرد. رشد عاطفی کودکان بیسرپرست، یعنی آنهایی که از اوان طفولیت پدر و مادرشان را از دست دادهاند و از مهر و محبت والدین و کانون گرم خانوادگی محروم و در پرورشگاهها بسر بردهاند، به مراتب شدیدتر است. زیرا آنها از کمبود محبت که از تمامی ناراحتیهای عاطفی جدیتر و نمایانتر است، رنج میبرند. از آنجا که این کودکان در محیط خارج از خانواده و خالی از مهر و محبت پرورش یافتهاند، آرام و بیعلاقه هستند و به رفتار صمیمی، لبخند و نوازش دیگران توجهی ندارند. گاهی ناگهان خشم میگیرند، فریاد میزنند و به شدت پا به زمین میکوبند، تا توجه اطرافیان را به خود جلب کنند و عموماً ظاهری ناشاد و غمگین و نگران دارند. نگاهی به زندگی کودکان منحرف و بزهکار نشان میدهد که بیشتر این کودکان در خانوادههای متلاشی به سر بردهاند. بیشتر پسران بزهکار با مادر خود زندگی کردهاند. به نظر برخی از محققان زورگویی و خشونت شدید پسران بزهکار، عکسالعملی است که نسبت به محیط خانوادگی بدون پدر و تحت سلطه و نفوذ صفات زنانگی مادر، از خود نشان میدهند. بزهکاری و انحراف در مورد دخترانی هم که مادران خود را از دست دادهاند، بیشتر مشاهده شده است. بنابراین میتوان گفت که به ظاهر نبودن والدین هم جنس کودک به منظور همانندسازی، مهمترین عامل انحراف و بزهکاری در کودکان است. در سالهای اولیه زندگی کودک، جدایی از مادر لطمه بیشتری به او میزند، زیرا در این سنین وابستگی جسمانی و عاطفی کودک با مادر بسیار زیاد است. برعکس در دورههای بالای کودکی، نبودن پدر لطمه بیشتری به کودک خواهد زد که متأسفانه در بیشتر موارد تأثیر جدایی پدر از خانواده در پیشرفت تحصیلی فرزندان کاملاً مشهود است. طلاق برای کودک مشکلات بسیار زیادی را به وجود میآورد که ازجمله میتوان به مشکل سازش با ناپدری یا نامادری و انتقال از خانهای به خانه دیگر اشاره کرد. اگر چه عامل طلاق در بزهکاری و انحراف کودکان و نوجوانان بسیار مؤثر است، اما در خانوادههایی که بین والدین، اختلاف و مشاجره دائمی حکمفرما است، کودکان در وضع و شرایط بسیار بدی به سر میبرند. اثرات سوئی که از مشاجرات دائمی والدین، بر رشد عاطفی و شخصیت کودک وارد میشود، به مراتب بیشتر از اثرات منفی ناشی از جدایی والدین، یا مرگ یکی از آنها است. بنابراین میتوان گفت که طلاق یا جدایی والدین خودبهخود عامل بدرفتاری شدید، انحراف و بزهکاری کودکان و نوجوانان نیست، بلکه انحراف و بزهکاری بیشتر در بین کودکان و نوجوانان مشاهده میشود که محیط خانواده آنها را فشار، افسردگی، تنفر، کینه، بدخواهی، دلزدگی، بدبختی، یأس و نومیدی و اضطراب و نگرانی فرا گرفته است. در چنین محیطی نه فقط کودک از محبت و حمایت والدین برخوردار نیست، بلکه دائماً در نگرانی، تنش و آشفتگی به سر میبرد و به تدریج زمینه بی اعتمادی، بدبینی، زودرنجی، احساس حقارت و انحراف و بزهکاری برای کودک فراهم میشود.
مدرسه و رشد عاطفی
کودکان با تفاوت رشد عاطفی فراوان و با تجربیات و خاطرات تلخ و شیرینی که از دوران طفولیت خود دارند، وارد دبستان میشوند. کودک دبستانی از اینکه مبادا مورد توجه والدین، معلمان و همسالانش قرار نگیرد، مضطرب و نگران است. به همین دلیل برای جلب توجه دیگران، به تقلید از رفتار اطرافیان و همانندسازی با آنان میپردازد. ترس، حسادت، رقابت و پرخاشگری در بین کودکان دبستانی شایع است که در هر مورد باید با آنان به روش مناسبی برخورد شود، در غیر این صورت کودک به استفاده از مکانیسمهای دفاعی و رفتارهای مزاحم متوسل و عملکرد او مختل میشود. کودک در این دوره استقلالطلب است، تمایل زیادی به اظهار وجود و مطرح شدن دارد، در برابر انتقاد و خردهگیری دیگران حساسیت نشان میدهد، از تاریکی و تنهایی میترسد، از تمسخر و ریشخند رنج میبرد و در عین چابکی و فعال بودن، بیقرار و ناآرام است. کودک دبستانی از شادی و سازگاری نسبتاً خوبی برخوردار است، شادی خود را با حرکت بدن ظاهر میکند و میآموزد که چگونه واکنشهای عاطفی و هیجانی خود را در خارج خانه کنترل کند. واکنشهای عاطفی کودک دبستانی بیشتر حالت زبانی و کلامی به خود میگیرد و رمزی و غیرمستقیم میشود. برای نمونه کودکی که رفتارش کاملاً عادی به نظر میرسد، ممکن است در درون خود بسیار خشمگین و ناراحت باشد. کودک شش ساله بسیار احساساتی است و به دو صورت متفاوت عمل میکند، یعنی ممکن است زمانی شخصی را دوست داشته باشد و در زمان دیگر از او بیزار باشد و هنگام بازی با دوستانش به جنگ و گریز میپردازد. کودک در هفت سالگی نسبتاً آرام است و در موقعیتهای ناخواسته به جای دعوا، لب به شکایت میگشاید و غرغرکنان خود را از صحنه کنار میکشد. به نظر کودک هشت ساله، انجام دادن هیچ کاری مشکل نیست و او فکر میکند که از عهده انجام تمامی امور برمیآید. در این سن کودک فعال است و از دستزدن به کارهای تازه و نو لذت میبرد. والدین و اطرافیان باید کودک هشت ساله را یاری دهند تا بتواند موفقیت خود را تجربه کند و ترسهایش فرو ریزد. در کودک نه ساله اگر چه میل به استقلال خیلی شدید است، ولی بسیار شاکی بوده و دلهره زیادی دارد. با این حال به برقراری ارتباط با اطرافیان علاقمند است و دوست دارد که سؤالات متعددی را بپرسد. کودک ده ساله اطاعت کردن را دوست دارد و از خود توقع دارد که فرد منظمی باشد.
به طور کلی کودکان در این سن به تدریج از احساسات دیگران آگاه میشوند. متأسفانه این آگاهی باعث میشود که بدون آنکه تشخیص دهند، با انگشت گذاشتن بر نقاط حساس دیگران، شدیداً آنها را بیازارند. کودکان دبستانی به انتقاد و تمسخر حساس هستند و ممکن است در پذیرفتن شکست با مسایل و مشکلاتی روبرو شوند.
از این رو به تشویق و توجه زیادی نیاز دارند. کودک در دوره دبستان، نیاز و علاقه دارد که معلم خود را خشنود کند، کمک به دیگران را دوست دارد. از مسئولیت لذت میبرد و مایل است که تکالیف درسی و امور مدرسه را خیلی خوب انجام دهد. وقتی کودک وارد مدرسه میشود، برخی از والدین در مورد پیشرفت تحصیلی فرزندانشان فشار وارد میآورند. این فشار در خانوادههای مرفه و نیمهمرفه که پیوسته دوست دارند موقعیت اجتماعی و اقتصادی بهتری داشته باشند، بیشتر است. این کار والدین به اعتماد به نفس کودکان متوسط و کماستعداد صدمه میزند. حتی برخی مواقع فشارهای غیرمستقیم والدین، مانند بیان آرمانهای خود و تمجید از موقعیت دیگران، بار سنگینی را بر دوش کودک میگذارد. همچنین بیشتر والدین درباره کودکان خود آرزوهای غیرواقعی دارند و بدون درنظر گرفتن استعداد و توانایی فرزندان خود، انتظار دارند که آنها در رشتههای بالایی تحصیل کنند و همیشه رتبههای ممتاز را به دست آورند. چنین کودکانی معمولاً در کار خود با شکست مواجه میشوند و در زندگی نیز از مرض کمبینی، مشکلات عاطفی- روانی و اضطراب شدید رنج میبرند. والدین و معلمان باید بدانند که توقعات بیجا و انتظارهای واهی از کودکان اشتباه و غیرمنطقی است و به رشد عاطفی و روانی آنها لطمات بسیار شدیدی وارد میکند. به طور کلی کودک در مدرسه با دنیای جدیدی روبرو میشود. کودک در مدرسه نه فقط باید خود را با کودکان دیگر وفق دهد، بلکه باید در بازیها، فعالیتها و استفاده از لوازم و وسایل دیگران نیز سهیم باشد. از این رو ناگزیر است مقررات جدیدی را که توسط اولیای مدرسه بر او تحمیل شده است، رعایت کند.
هر چند دنیای جدید مدرسه در ابتدا برای کودک تازه و هیجانانگیز جلوه میکند، ولی همین که تازگی آن از بین رفت، ممکن است کودک احساس خستگی، دلزدگی و ناراحتی کند. کودک باید بتواند در کلاس درس به نحوی خود را با معلم همراه و مربوط سازد.
معمولاً مرحله سازش دانشآموزی که نتواند به آسانی خود را با معلم هماهنگ کند، طولانیتر و دشوارتر خواهد بود. علاوه بر این کودک باید تمامی تلاش خود را به کار گیرد، تا بتواند در جمع کودکان دیگر پذیرفته شود و در گروه همسالان خود نقشی را ایفا کند.
پذیرش در گروه برای بیشتر کودکان بسیار دشوار است و برای عدهای از آنها نیز غیرممکن است. شکست در پذیرش در گروه، اعتماد به نفس کودکان را درهم میشکند و ناکامی، نگرانی و مشکلات رفتاری گوناگونی برای آنها به وجود میآورد. برخی از کودکان گوشهگیر و انزواطلب میشوند و سعی میکنند در صورت امکان با کسب نمرات خوب و خشنود کردن معلم خود، تا حدودی به آرامش برسند.
برخی دیگر از کودکان یأس و نفرت خود را با تهاجم، پرخاشگری، آزار دیگران و ناراحتیهای دیگر ابراز میکنند و بالاخره بعضی از کودکان سعی میکنند به وسیله دادن هدایا و یا پول به همسالان و همکلاسان خویش دوستانی را برای خود پیدا کنند.
گاهی هم بعضی از مشکلات و دشواریهایی که برای دانشآموزان پیش میآید، ناشی از نقایص کار معلم است. روشهای نامناسب تدریس، محیط خشک و استبدادی کلاس، بیعلاقگی به شغل معلمی، برقراری جو عاطفی نامناسب در کلاس، ناتوانی در کمک به کودکان منزوی و غیره، زندگی مدرسهای را برای کودکان به صورت زندانی وحشتناک درمیآورد. فقر و تنگدستی هم گاهی کودکان و نوجوانان را از کسب تجاربی که باید در اختیار همگان باشد، مانند ورزش، کتاب، بازی، رادیو و تلویزیون، مطبوعات، هنر، مسافرت، کلاسهای فوق برنامه، گردشهای علمی و غیره، محروم میکند.
کودکان و نوجوانانی که با این تجارب ناآشنا و بیگانه هستند، ممکن است در درک مفاهیم و دروسی که مستلزم سوابق و تجارب قبلی است، با شکست مواجه شوند. در کار تحصیلی و آموزشی کودکانی که بنا به اقتضای شغل پدران خود ناگزیر از تغییر مدرسه و یا ترک آن برای مدت طولانی هستند، به طور اجتنابناپذیری وقفه ایجاد میشود، زیرا کودکی که مدرسه خود را عوض میکند، باید مرحله آزمایش سخت جلب پذیرش همسالان و ارتباط با معلم و کارکنان مدرسه را مجدداً بپیماید و این کار ممکن است جریان یادگیری و آموزش کودک را با مشکلات جدی مواجه کند. در پایان باید گفت که بسیاری از ناکامیها چه در خانواده و چه در مدرسه میتوانند تا حدود بسیار زیادی، یادگیری کودک را مختل کند و در پیشرفت تحصیلی او تأثیر منفی بگذارد.
واکنشهای عاطفی در کودکان دبستانی
کودکان دبستانی واکنشهای عاطفی و هیجانی متعددی دارند که به مهمترین آنها به طور خلاصه اشاره میشود:
-1خشم: خشم کودکان در این دوره مانند دوره پیش دبستانی، دعوا و نزاع روی اسباب بازیها، نادیده گرفتن خواستهای دیگران، تهاجم، مورد حمله واقع شدن و غیره است. کودکان دبستانی خشم خود را با گریه و فریاد کردن، پا به زمین کوبیدن و بالا و پایین رفتن نشان میدهند.
-2ترس: حوادث ناخوشایندی که برای کودکان اتفاق میافتد، در حافظه آنها تکرار میشود. داستانها و قصههایی که به صورت وحشتناک از رادیو و تلویزیون و سینما ارائه میشود، از عوامل مؤثر در ترس کودکان به شمار میآید. ترس کودکان بیشتر به صورت فرار کردن، پنهان شدن، گریه کردن و دوری از ترس بروز میکند.
- 3حسادت: حسادت کودکان دبستانی معمولاً به صورت عدم توانایی و نداشتن ویژگیهای برجسته و بارز همسالان خود و تلاش و رقابت نامناسب برای بدست آوردن آنها، جلوه میکند.
-4کنجکاوی: کودکان دوره دبستانی بسیار دقیق و کنجکاو هستند و دوست دارند که هر چیز قابل مشاهده را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار دهند. معمولاً مهمترین کنجکاوی کودکان در این دوره، به دست آوردن آگاهی درباره بدن خودشان و نحوه کارکرد آن است.
-5غم: کودکان در این دوره معمولاً به خاطر از دست دادن آنچه را که دوست دارند و یا برای آنها از اهمیت خاصی برخوردار است، غمگین و ناراحت میشوند. از این رو والدین و مربیان باید نسبت به غم و اندوه کودکان واکنش نشان دهند و در حد توان در رفع نیازها و برآوردن خواستها و تمایلات آنها، تلاش کنند.
6-محبت: کودکان دبستانی به هرکس و هر چیزی که باعث شادی و لذت آنها شود، محبت میکنند و هر چه که بزرگتر میشوند، محبتهای خود را به صورت کلامی ابراز میکنند. در حالی این کودکان در سنین پایینتر مهر و محبت خود را به صورت عملی مانند بوسیدن، در آغوش گرفتن، نوازش کردن و غیره نشان میدهند. بنابراین والدین و معلمان باید کودکان را مورد مهر و محبت قرار دهند، ولی از افراط و تفریط در ابراز محبت به آنان خودداری کنند.
- لینک منبع
تاریخ: چهارشنبه , 26 بهمن 1401 (18:50)
- گزارش تخلف مطلب