معنی شعر و کلمات درس چهاردهم فارسی دوازدهم (سی مرغ و سیمرغ)
در این قسمت برای شما معنی شعر درس چهاردهم فارسی دوازدهم با عنوان سی مرغ و سیمرغ رو قرار دادیم! این شعر رو حتما باید با تمامی آرایه هاش خوب خوب خوب یادبگیرید تا بتونید تو امتحانات و پرسش های معلم ها و تست ها ازش بر بیاید! همچنین از معلما خواهش می کنیم از شعر رو به صورت کامل و جامع! به بروبَچ درس بدن تا خوب یادبگیرن. خب وقت رو تلف نکنیم و بریم سراغ معنی شعر درس چهاردهم فارسی دوازدهم، سی مرغ و سیمرغ!
درسنامه آموزشی فارسی دوازدهم
درس 14: سی مرغ و سیمرغ با پاسخ
مجمعی کردند مرغان جهان
آنچه بودند آشکارا و نهان
همه مرغان جهان در جایی جمع شدند.
آرایه: آشکارا و نهان: تضاد / جهان و نهان: جناس ناهمسان اختلافی
جمله گفتند این زمان در روزگار
نیست خالی هیچ شهر از شهریار
همگی گفتند که در این روزگار هیچ شهری (کشوری) نمیش تواند خالی از شهریار و پادشاه باشد.
چون بُوَد کاقلیم ما را شاه نیست؟
بیش ازین بیشاه بودن راه نیست
چگونه است که برای اقلیم ماشاهی نیست؟ در این روزگار، بیشاه بودن، درست نیست.
آرایه: شاه و راه: جناس ناهمسان اختلافی / راه و را: جناس ناهمسان افزایشی
هدهد که پرنده دانایی بود و افسری بر سر داشت، گفت: «ای یاران، من بیشتر از همه شما جهان را گشتهام و از اطراف و اکناف گیتی آگاهم. ما پرندگان را نیز پیشوا و شهریاری است. من او را میشناسم. نامش سیمرغ است و در پس کوه قاف، بلندترین کوه روی زمین، بر درختی بلند آشیان دارد. در خرد و بینش او را همتایی نیست؛ از هر چه گمان توان کرد، زیباتر است. با خردمندی و زیبایی، شکوه و جلالی بیمانند دارد و با خرد و دانش خود آنچه خواهد، تواند. سنجش نیروی او در توان ما نیست. چه کسی تواند ذرّهای از خرد و شکوه و زیبایی او را دریابد؟ سالها پیش نیمشبی از کشور چین گذشت و پری از پرهایش بر آن سرزمین افتاد. آن پر چنان هست، هر یک پرتوی از آن پر است! شما که خواستار شهریاری هستید، باید او را بجویید و به درگاه او راه یابید و بدو مهرورزی کنید. لیکن باید بدانید که رفتن بر کوه قاف کار آسانی نیست.»
شیر مردی باید این ره را شگرف
زان که ره دور است و دریا ژرف ژرف
شیر مردی شگفتانگیز، برای این راه لازم است، زیرا راهی دور است و وادیهای آن بسیار ژرف و سخت پیمودنی است.
پرندگان چون سخنان هدهد را شنیدند، جملگی مشتاق دیدار سیمرغ شدند و همه فریاد برآوردند که ما آمادهایم؛ ما از خطرات راه نمیهراسیم؛ ما خواستار سیمرغیم!
هدهد گفت: «آری آن که او را شناسد، دوری او را تحمّل نتوان کرد و آن که بدو رو آرد، بدو نتواند رسید.»
امّا چون از خطرات راه اندکی بیشتر سخن به میان آورد، برخی از مرغان از همراهی باز ایستادند و زبان به پوزش گشودند. بلبل گفت: «من گرفتار عشق گلم. با این عشق، جگونه میتوانم در جستوحوی سیمرغ، این سفر پر خطر را بر خود همراه کنم؟»
هدهد به بلبل پاسخ گفت: «مهرورزی تو بر گل کار راستان و پاکان است امّازیبایی محبوب تو چند روزی بیش نیست.»
گل اگر چه هست بس صاحب جمال
حسن او در هفتهای گیرد زوال
گل اگر چه صاحب زیبایی بیمانندی است امّا آن زیبایی، بسیار زودگذر است.
طاوس نیز چنین عذر آورد که من مرغی بهشتیام. روزگاری دراز در بهشت سر بردهام. مار با من آشنا شد؛ آشنایی با او سبب گردید که مرا از بهشت بیرون کنند. اکنون آرزویی بیش ندارم و آن این است که بدان گلشن خرّم باز گردم و در آن گلزار با صفا بیاسایم. مرا از این سفر معذور دارید که مرا با سیمرغ کاری نیست.
هدهد پاسخ گفت: «بهشت جایگاهی خرّم و زیباست امّا زیبایی بهشت نیز پرتویی از جمال سیمرغ است. بهشت در برابر سیمرغ چون ذرّه در برابر خورشید است.»
هر که داند گفت با خورشید راز
کی تواند ماند از یک ذرّه باز؟
هر که بتواند با خداوند ارتباط بر قرار کند دیگر به عشقهای مجازی توجّهی ندارد.
آرایه: خورشید و ذره: رابطه خورشید با ذره مانند رابطهٔ دریا و شبنم است. / هر دو بیت به تنهایی، حکم مثل را دارند.
آن گاه باز شکاری که شاهان او را روی شصت مینشاندند و با خویشتن به شکار میبردند، چنین گفت: «من بسیار کوشییدهام تا روی دست شاهان جا گرفتهام. پیوسته با آنان بودهام و برای آنان شکار کردهام. چه جای آن است که من دست شاهان بگذارم و در بیابانهای بی آب و علف در جستوجوی سیمرغ سرگردان شوم؟ آن بهْ که مرا نیز معذور دارید.»
بعد از آن مرغان دیگر سر به سر
عذرها گفتند مشتی بیخبر
بعد از آن پرندههای دیگر هر کدام پیاپی عذرهای برای نرفتن به سوی سیمرغ آوردند، چون بیخبر و غافل بودند.
امّا هدهد دانا یک یک آنان را پاسخ گفت و عذرشان را رد کرد و چنان از شکوه و خرد و زیبایی سیمرغ سخن راند که مرغان جملگی شیدا و دلباخته گشتند؛ بهانهها یک سو نهادند و خود را آماده ساختند تا در طلب سیمرغ به راه خود ادامه دهند و به کوه قاف سفر کنند. آن گاه اندیشیدند که در پیمودن راه و در گذشتن از دریاها و بیابانها راهبر و پیشوایی باید داشته باشند. آن گاه برای انتخاب راهبر و پیشوا که در راه آنان را رهنمون شود، قرعه زدند، قضا را قرعه به نام هدهد افتاد.
پس بیش از صد هزار مرغ به دنبال هدهد به پرواز درآمدند. راه بس دور و دراز و هراسناک بود، هر چه میرفتند، پایان راه پیدا نبود.
هدهد به مهربانی به همه جرئت میداد امّا دشواریهای راه را پنهان نمیساخت.
گفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی، درگه است
هدهد گفت برای ما هفت وادی در راه داریم. اگر بتوانیم از این هفت وادی بگذریم به درگاه سیمرغ میرسیم.
وا نیامد در جهان زین را، کس
نیست از فرسنگ آن آگاه کس
هیچ کس در جهان از این راه برنگشته است. به همین دلیل کسی از مسافت آن آگاهی ندارد.
وادی اوّل
مُلک اینجا بایدت انداختن
مِلک اینجا بایدت درباختن
معنی دو بیت وادی طلب: آنگاه که به وادی طلب در آیی، با سختیها و درماندگیهای بسیار روبهرو میشوی. در این مرحله است که باید از قدرت و پادشاهی بگذری و نیز باید هرچه را درتصرّف توست، همگی رها کنی.
آرایه: مُلک انداختن: کنایه از پادشاهی و قدرت را رها کردن / مِلک باختن: کنایه از رها کردنِ آنچه داریم. / مُلک و مِلک:جناس ناهمسان حرکتی / مُلک دربختن: کنایه از دست دادن و کوچک شمردن
وادی دوم
بعد از این وادیّ عشق آید پدید
غرق آتش شد کسی کانجا رسید
بعد از وادی طلب، وادی عشق پدیدار میشود، آنکه به این وادی برسد، سراسر وجودش را عشق فرا میگیرد.
آرایه: آتش: استعاره از عشق / غرق آتش شدن: کنایه از وجودی سراسر آمیخته به عشق داشتن.
عاشق آن باشد که چون آتش بود
گرم رو، سوزنده و سرکش بود
عاشق باید مانند آتش باشد که با اشتیاق پیش میرود، تأثیر گذار است و عصیانگر
آرایه: عاشق آن باشد...: تشبیه: مصراع دوم، وجه شبه آن است. / مراعاتنظیر: آتش، گرمرو و سوزنده
وادی سوم
عاشق آن باشد که چون آتش بود
گرم رو، سوزنده و سرکش بود
بعد از آن بنمایدت پیش نظر
معرفت را وادی ای بی پا و سر
چون بتابد آفتاب معرفت
از سپهر ره عالی صفت
هر یکی بینا شود بر قدر خویش
باز یابد در حقیقت صدر خویش
این ره عالی صفت: منظور همان وادی معرفت است. آنگاه که معرفت در وجود پیدا شود، در این زمان است که هرکسی به قدر و ارزش واقعی خود آگاه میشود و به آن مقام والای خود پی میبرد.
وادی چهارم
بعد از این وادیّ استغنا بُوَد
نه درو دعویّ و نه معنا بود
هشت جنّت نیز اینجا مردهای است
هفت دوزخ همچو یخ افسردهای است
آنکه به مرحله استغنا و بینیازی برسد دیگر برای او هم بهشت و هم جهنم مرده است و او به آنها توجّهی ندارد و تنها به معشوق توجّه دارد.
وادی پنجم
بعد از این وادیّ توحید آیدت
منزل تفرید و تجرید آیدت
پس از وادی استغنا، وادی توحید آشکار میشود. در این مرحله است که تو خود را از آنچه غیر حق است پاک میکنی و در حق گم میشوی و لحظه به لحظه بیشتر در وجود حق فرو میروی وبا او یکی میشوی.
آرایه: واج آرایی: تکرار صامت «ت» و مصوّت «ی»
رویها چون زین بیابان در کنند
جمله سر از یک گریبان برکنند
اگر از این بیابان (توحید) بگذرند، همه به وحدت و یگانگی میرسند.
وادی ششم
بعد از این وادیّ حیرت آیدت
کار دائم درد و حسرت آیدت
پس از وادی توحید، وادی حیرت پیش میآید؛ در این وادی، وجودت را سراسر و حسرت فرا میگیرد.
مرد حیران چون رسد این جایگاه
در تحیّر مانده و گم کرده راه
سالک سرگردان، چون به وادی حیرت میرسد، دائم حیران است و راه گم کرده.
آرایه: کنایه: گم کرده راه: اوج حیرت و سرگردانی / حیران و تحیّر: اشتقاق
وادی هفتم
بعد از آن وادیّ فقر است و فنا
کی بُوَد این جا سخن گفتن روا
وادی فقر: فقر، درویشی باشد؛ در اصطلاح صوفیه، فنای فیالله و نیستیِ سالک و بیرون آمدن از صفات خود است و این نهایت سیر و مرتبه کاملان است.
آرایه: پرسش انکاری: کی بود اینجا سخن گفتن روا:... روا نیست.
صد هزاران سایه جاوید، تو
گم شده بینی ز یک خورشید، تو
صد هزاران موجود را خواهی دید که از یک خورشید به وجود آمده و گم شدهاند.
مرغان از این همه سختی وحشت کردند. برخی در همان نخستین منزل از پا در آمدند و بسیاری در دومین منزل به زاری زار جان سپردند امّا آنان که همّت یارشان بود، پیشتر میرفتند. روزگار سفر، سخت دراز شد.
این عدّه قلیل چون بر بالای کوه آمدند، روشنایی خیره کنندهای دیدند امّا از سیمرغ خبری نبود. مرغان ازخستگی و نامیدی بیحال و ناتوان بر زمین افتادند و همگی را خواب در ربود. در خواب سروش غیبی به آنها گفت: «در خویشتن بنگرید؛ سیمرغ حقیقی همان شما هستید. ناگهان از خواب پریدند. سختیها و رنجها را فراموش کردند و به شادمانی در یکدیگر نگریستند.»
چون نگه کردند آن سیمرغ زود
بیشک این سیمرغ آن سیمرغ بود
وقتی آن سی مرغ از خود باخبر شدند، دیدند که به صورت سیمرغ نمود یافتهاند.
خویش را دیدند سیمرغِ تمام
بود خود سیمرغ، سی مرغِ تمام
خود را سیمرغ تمام دیدند؛ یعنی کاملاً در وجود حضرت حق فانی شدند و آن سیمرغ، در حقیقت همان سیمرغ بودند که به حق پیوسته بودند. (بیانگر وحدت در کثرت است)
محو او گشتند آخر بر دوام
سایه در خورشید گم شد والسّلام
آنها برای همیشه در ذات حق محو شدند؛ مانند سایه که وجودش از خورشید است و اگر خورشید نباشد، سایه هم نیست.
(ابیات درس برگرفته از منطقالطّیر، عطّار نیشابوری)
- لینک منبع
تاریخ: پنجشنبه , 29 مهر 1400 (13:43)
- گزارش تخلف مطلب