امروز پنجشنبه 08 آذر 1403 http://fathi.cloob24.com
0

تعدادجمله از فرمول زیربه دست می اید.

تعداد فعل های ذکر شده + تعداد فعل های حذف شده + شبه جمله 

مثال: ای مردم! بدانیدملتی که تلاش کند وپشتکار داشته باشد هم به برخورداری می رسد وهم به موفقیت.

ای مردم + بدانید+ تلاش کند+ داشته باشد +می رسد +می رسد (که حذف شده)

شبه جمله + فعل + فعل + فعل + فعل +(فعل حذف شده)

گاهی در جمله عبارتی شبیه به فعل می آید که هرگز فعل نیست.مانند مصدر ها،بنابراین، این گروه هرگز در شمارش، جمله محسوب نمی شوند.

مثال: هنگام رفت وآمد از خیابان احتیاط کن. (یک جمله)

کار کردن وتلاش کردن رمز موفقیت است. (یک جمله)

نکته:گاهی فعل ها به صورت مخفف می آیند.درشمارش جمله ها محسوب می شوند.

مثال:من آن نی ام که تورراها نکنم.(من آن کسی نیستم که تورارهانکنم) 

0

قید چیست؟ 

هر کلمه ای که کلاً جمله یا فعل یا هر واژه ی دیگر ی را مقید و محدود نماید قید است و ساده ترین را ه شناخت قید از غیر آن حذف از جمله است که اگر با حذف کلمه ای معنی جمله ناقص نشود، همان کلمه قید است. 

انواع قید که در کتاب درسی آمده عبارتند از قید های نشانه دار و بی نشانه 

قید های نشانه دار:

1-  تنوین دار مثل:احیاناً، اتفاقاً، احتمالاً  اساساً و...وهر کلمه ی تنوین دار البته تنوین نصب.

و چون این قید ها همیشه قید اند می توان به نوعی قید مختصهم نامید که بعداً توضیح خواهیم داد.

2- حرف اضافه + اسم (متمم قیدی) هر اسمی که همراه با حرف اضافه بیاید و حذف ان خللی در معنی جمله وارد نکند قید است و برای تشخیص آن باید حروف اضافه را یاد گرفت.

حروف اضافه: از، با، در، برای، بر، به، بی، بهر ِ، چون، تا، مثل، و.... 

0

بهترین راه شناخت قید در جمله این است که آن را از جمله حذف کنیم اگر در مفهوم جمله خللی ایجاد نشود آن کلمه قید می باشد.

اقسام قید (از نظر مفهوم):

قید از نظر مفهوم،یعنی زمان، مکان، مقدار، چکونگی، یا مفهومی جز آن را برساند. معروفتریناقسام قید:

1- قید زمان: مانند روز، شب، صبح، امروز، امشب و...

2- قید مکان: اینجا، آنجا، هر روز، همه جا، عقب، پایین و...

3- قید مقدار(کمیت): کم بیش، بسیار، خیلی، بس، کمی و...

4- قید کیفیت(چگونگی): مانند، خوب، بد، زشت، زیبا، چگونه، آهسته...

5- قید حالت: قید حالت، که حالت و چگونگی فاعل یا مفعول را در حین انجام دادن یا انجام گرفتن کار می رساند.

مانند: احمد خندان آمد.    خندان حالت خندیدن را نشان می دهد.

6- قید تمنا: کاش، کاشکی، ان شالله، لطفاً، ای افسوس،

7- قید تاسف: متاسفانه، افسوس، وای، دریغ، دریغا و...

8- قید تعجب: عجب، شگفتا، وه، به به و...

9- قید قصد:  ترحما، از روی تفنن، تبرکا و...

10- قید تدریج: دقیقه به دقیقه، هفته به هفته، اندک به اندک  و...

11- قید تکرار: باز، دیگر، دوباره، دو مرتبه، مجدداً و...

12- قید تفسیر: یعنی، بدین معنی که، به عبارت دیگر و...

13- قید ترتیب: یک یک، دو دو، پی در پی و...

14- قید پرسش: آیا، چرا، چه، کجا و...

15- قید استثنا: بجزکه، مگر که، استثنائاًو...

16- قید نفی: هرگز، به هیچ وجه، ابداً و...

17- قید تصدیق و تاکید: بلی، حتماً، قطعاً و...

18- قید تشبیه: گویی، گفتی، به سان و...

19- قید علت: از این رو، بدین جهت، به این دلیل  و...

20-  قید انحصار: فقط، بس، تنها، منحصراً.

21- قید تبری و ادب: دور از مجلس، خدا نکرده، دور از رو.

22- قید اختصار: فی الجمله، باری، الغرض.

0

به نام حق

شرح و تحلیل درس هشتم: پاسداری از حقیقت (   قالب شعر: سپید       دور نمایه: مرثیه سید الشهدا     )

* درختان را دوست دارم/ که به احترام تو قیام کرده اند

که: نشانه تعلیل آرایه ها: 1 تشخیص: درختان، چون فعل «قیام کرده اند» را به درختان نسبت داده است. 2 حسن تعلیل: شاعر علت به ردیف و عمودی ایستادن درختان را احترام به امام حسین (ع) می داند. 3-ایهام تناسب: قیام کرده اند: 1- برپای ایستاده اند 2- شورش، انقلاب/ مرجع ضمیر تو امام حسین (ع)     معنی: من درختان را دوست دارم؛ زیرا برای احترام به تو ایستاده اند.

* و آب را/که مَهرِ مادر توست./ که: نشانه تعلیل/مَهر: مَهرِیه: کابین زنان/آرایه ها: حسن تعلیل و تلمیح: به این که آب چشمه ی کوثر مهریه  حضرت زهرا (ع) است.آب ودرخت: تناسب /معنی: آب را به این علت دوست دارم که مهریه مادر تو، حضرت فاطمه (س) است.

 * خون تو شرف را سرخگون کرده است.  :     شرف: آبرو، اعتبار/آرایه ها: 1-     کنایه: سرخگون کردن کنایه از «اعتبار بخشیدن»2-     مجاز: خون مجاز از «شهادت» معنی: خون تو (شهادت تو) به شرف، ارزش و اعتبار داده است.

* شفق آینه دار نجابتت،/و فلق، محرابی،/که تو در آن /نماز صبح شهادت گزارده ای/آینه دار: کسی که آینه پیش روی کسی نگه دارد /نجابت: نجیب بودن، بزرگواری

شفق: سرخی آفتاب هنگام غروب خورشید/فلق: سرخی آفتاب هنگام طلوع خورشید/گزارده ای: به جا آورده ای /آرایه ها: 1- تشبیه بلیغ اسنادی: شفق آینه دار است وتشبیه  فلق، محرابی: «فلق مانند محرابی است»2-   تناسب: شفق وفلق  ، محراب ونماز، فلق وصبح/ 3- شفق وفلق تضاد 3- حسن تعلیل: شاعر علت تشکیل شفق را آینه دار بودن نجابت امام می خواند. مفهوم: عظمت و بزرگواری حضرت امام حسین (ع) معنی: سرخی شفق نشان دهنده مظلومیت تو است و فلق، مانند محرابی است که تو در آن نماز شهادت به جا آورده ای.

* در فکر آن گودالم/که خون تو را مکیده است :        گودال: منظور گودال قتلگاه امام حسین (ع) که در آن به شهادت رسیدند وآرایه تشخیص دارد. آرایه ها: 1-    تشخیص: گودال خون را مکیده است. 2-    تلمیح: اشاره به کربلا که قتلگاه حضرت امام حسین (ع) بود. معنی: من در فکر آن گودالی (کربلا) هستم که خون تو را خورده است.

* هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم/در حضیض هم می توان عزیز بود/از گودال بپرس

رفیع: بلند، دارای ارتفاع/حضیض: گودال، پستی، نشیب متضاد «اوج» - جای پست/آرایه ها: 1 تناقض: رفیع بودن گودال و در حضیض عزیز بودن 2-    تشخیص: از گودال بپرس3-    تلمیح: تلمیح به عبارت مشهور «شَرَفُ المَکان بِالمَکینِ»

معنی: من تا کنون گودالی که این گونه رفیع و بلند باشد ندیده بودم، در عین ذلت می توان عزیز هم بود. از گودال سؤال کن (تا به درستی سخن من پی ببری).

* شمشیری که بر گلوی تو آمد /       هر چیز و همه چیز را در کاینات/    به دو پاره کرد

کاینات: (ج کاینه) موجودات، هستی یافتگان/ شمشیربرگلو آمدن: کنایه از شهادت، کشته شدن /معنی: شمشری که که گلوی تو را برید، همه ی دنیا و موجودات را به دو نیمه کرد.

* هر چه در سوی تو، حسینی شد/   دیگر سو یزیدی :  آرایه: 1-      تضاد: حسینی، یزیدی                /2-     تلمیح/3 -    حسینی و یزیدی: کنایه از حق و باطل / حسینی شدن کنایه از طرفدار حق شدن و یزیدی شدن کنایه از طرفدارباطل شدن / حسینی ویزیدی تضاد دارند /مفهوم: شهادت تو معیار حق از باطل شد. معنی: هر چیز و هر کس که به سوی تو آمد و طرفدار تو شد بر حق و هر چیز و هرکس که در مقابل تو ایستاد بر باطل است.

* آه، ای مرگ  تو معیار!/ آه: صوت افسوس/معنی: آه، ای کسی که مرگ و شهادت تو معیار حق و باطل شد. *

مرگت چنان زندگی را به سُخره گرفت/      و آن را بی قدر کرد/    که مردنی چنان،/  غبطه ی بزرگ زندگانی شد

سخره: مسخره کردن/غبطه: آرزوی نعمت و سعادت دیگران را داشتن، بدون آرزو کردن زوال نعمت و سعادت آنها.

آرایه: 1-    تشخیص: مرگ، زندگی را به مسخره گرفتن /تشخیص: زندگی، غبطه خوردن 2-    تضاد: مرگ، زندگی / مردن، زندگانی/ این که مردن غبطه ی زندگانی شود پارادوکس دارد./ معنی: مرگ با شکوه تو آن گونه زندگانی را مسخره و بی ارزش کرد که حتی زندگانی، آرزوی مرگی چون مرگ تو دارد.

* خونت/  با خون بهایت حقیقت/در یک تراز ایستاد/در یک تراز: در یک سطح/تراز: معیار سنجش/ خون بها: دیه، تاوان گشته شدن کسی /معنی: حقیقت که خون بهای توست با خون تو هم ارزش است؛ خون تو عین حقیقت است. آرایه: مجاز: خون مجاز از «کشته شدن» با علاقه لازمیه/ خون بهایت (مشبه) حقیقت (مشبه به)

* و عزمت، ضامن دوام جهان شد/    - که جهان با دروغ می پاشد –/و خون تو، امضای «راستی» است.

عزم: قصد، نیّت، اراده/ ضامن دوام:  علت بقا وپایداری /ضامن: ضمانت کننده، عهده دارنده /آرایه ها: 1-     تشخیص: ضامن شدن عزم2-    تضاد: دروغ، راستی3-امضا کردن کنایه از تصدیق نمودن، تایید کردن 3-حسن تعلیل: جهان با دروغ می باشد معنی: تصمیم و اراده ی تو ضامن بقای جهان شد، دنیا از هم می پاشد و متلاشی می شود، ولی تو با خون خود، راستی و حقیقت را رواج دادی و روان ساختی.

* تو تنهاتر از شجاعت/     در گوشه ی روشن وجدان تاریخ/    ایستاده ای/به پاسداری از حقیقت/تو تنهاتر از شجاعت: تو تنها معیار شجاعت هستی    (تو تنها تر از شجاعت را می توان به دوشکل تعبیر  کرد 1-تو تنها «تراز» شجاعت: تو تنها معیاری هستی برای نشان دادن شجاعت 2- تو تنهاتر از شجاعت: که دراین صورت «شجاعت» تشخیص دارد /گوشه وجدان: اضافه استعاری (وجدان به جایی تشبیه شده که گوشه دارد) /تشخیص: وجدان تاریخ، اضا فه ی استعاری/معنی: تو که در شجاعت مانند نداری و معیار شجاعت هستی، در گوشه ای از تاریخ ایستاده ای و از حقیقت پاسداری می کنی.

* و صداقت/  شیرین ترین لبخند/بر لبان اراده ی توست :     آرایه ها: 1-    تشبیه بلیغ اسنادی: صداقت شیرین ترین لبخند است2- حس آمیزی: شیرین ترین لبخند3-تشخیص: لبان اراده4- لبخند ولبان تناسب /معنی: راستی و صداقت مانند لبخندی است که بر لبان تو نشسته است. (تو پاسدار راستی و صداقت هستی)

* چندان تناوری و بلند /   که به هنگام تماشا/ کلاه از سر کودک عقل می افتد/تناور: رشید، تنومند، بزرگ

آرایه ها: 1-     تشبیه بلیغ اضافی: کودک عقل2- کنایه: کلاه از سر افتادن کنایه از «عاجز و حیران شدن» ناتوانی، کلاه از سرکودک عقل می افتد کنایه از عظمت امام حسین(ع) و حیرت عقل/معنی: مقام تو آنقدر بلند است که عقل ناتوان انسان، در برابر عظمت تو عاجز و متحیر می شود. (عقل از درک عظمت امام حسین (ع) عاجز است)

ارتباط معنی دارد با بیت: ای چشم عقل خیره در اوصاف روی تو                     چون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنی

* بر تالابی از خون خویش /    در گذرگه تاریخ ایستاده ای/  با جامی از فرهنگ/   و بشریت رهگذار را می آشامانی/- هر کس را که تشنه ی شهادت است –      تالاب: آبگیر، حوض، استخر/آرایه ها: 1-    تشیبه: گذرگاه تاریخ2- تناسب: خون و شهادت، جام وآشامیدن وتشنه، گذرگه و رهگذر3  -  مجاز: جام    مجاز از شراب به «علاقه ی محلّیّه»4-   اشتقاق: گذرگاه، رهگذر5-تلمیح: به بخشی از زیارت اربعین: «وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فیکَ لِیَستَنقِذَ عِبادَکَ عَنِ الظَّلالِه و حیرِهَ الجَهالَه»: «او (حسین) خونش را در راه تو داد تا بندگانت را از گمراهی و سرگردانیِ نادانی نجات بخشد»6-تالابی ازخون: تشبیه واغراق فرهنگ: استعاره مکنیه (به شرابی تشبیه شده که داخل جام ریخته می شود /تشنه بودن کنایه از خواستاروطالب بودن /معنی: در حالی که در کنار آبگیری از خون خود در مسیر تاریخ ایستاده ای، به انسان هایی که عاشق شهادت هستند فرهنگ شهادت را می آموزی. مفهوم: اندیشه و فرهنگ عاشورا تداوم دارد.

0

انواع حروف اضافه فارسی

حروف اضافه کلماتی هستند که به تنهایی معنی ندارند درجمله پیش ازاسم می آیند وآن رامتمم می سازند.ازآن جاکه حروف اضافه به کلمه ی بعدازخودنقش متمم می دهندبه آنها  نقش نمای متمم نیز می گویند.

حروف اضافه ازنظرساختمان دودسته اند:1-حروف اضافه ی ساده  2-حروف اضافه ی مرکب

حروف اضافه ی ساده عبارتنداز: از، به، با،بی، در، بر، برای،تا، مگر،جز، الا، الّا،چون،  اندر، زی  و......

واژه هایی مانند:مثلِ، مانندِ،غیرِ،  رویِ، زیرِ، پهلویِ، بالایِ،سوایِ، بدونِ، بهرِ،.....نیز با کسره ای که درپایان آنها می آید حروف اضافه هستند.

نکته: 

 تا) وقتی حرف اضافه است که نهایت وانتهارادرزمان یامکان برساند.

(چون) وقتی حرف اضافه است که به معنی مثل ومانند باشد.

(بی وبا)چنانچه باکلمه ی بعدازخود صفت بسازند پیشوند به حساب می آیندوحرف اضافه نیستند. مثل کلمه ی بی دولت،بیسواد،بی ادب، با فرهنگ،بانمک و.....

حروف اضافه ی مرکب: حروف اضافه ی ساده گاه با یک اسم می آیند وحرف اضافه ی مرکب می سازندوفهرست بازی دارند.

برخی از حروف اضافه ی مرکب ساخته شده از:

به: به غیرِ، به اضافه ی ِ، به علاوه ی ِ، به وسیله ی ِ،به استثنایِ، به مجردِ،به جهتِ،به خاطرِ

از: ازنظرِ، ازرویِ، ازسرِ، ازقبیلِ، ازلحاظِ، ازحیثِ، ازجمله یِ

در: دربرابرِ، درمقابلِ، درباره یِ، درموردِ، درمیانِ، درخصوص ِ

بر: براثرِ، براساسِ، برطبقِ، برحسبِ

با: باوجودِ

نکته:

طرز تشخیص حروف اضافه ی مرکب :حرف اضافه درصورتی مرکب است که نتوان برای جزءاسمی آن وابسته ی پیشین آورد،یعنی آن راگسترش داددرغیراین صورت حرف اضافه مرکب نیست مثلاًکلمه ی«به عنوانِ» درجمله ی او به عنوانِ رئیس جلسه سخنرانی کرد.حرف اضافه ی مرکب است امادرجمله ی به عنوانِ مقاله توجه کنید. به حرف اضافه ی ساده است وعنوان  متمم زیرا برای عنوان می توان وابسته ی پیشین آورد وگفت به این عنوان مقاله توجه کنید.

حروف ربط

حَرفِ رَبط یا پیوندواژه یا پیوندواژ واژه‌ای است که دو عبارت یا دو واژه را به یکدیگر پیوند دهد و از جهت ساختار بر دو گونه است: مفرد و مرکب

حرف ربط ساده:

حرفهای  ربط ساده از یک واژک ساخته شده اند . این حروف عبارتند از:

اگر، اما، پس، تا، چون، چه، خواه، زیرا، که، لیکن، نه، نیز، و، ولی، هم، یا

...

حرف ربط مرکب:

حرفهای ربط مرکب مجموعه ای از دو یا چند کلمه است که یکی از آنها حرف ربط یا حرف اضافه ساده است و اغلب علاوه بر اینکه کار حرف ربط ساده را انجام می دهند از قید جانشینی می کنند  و به عبارت دیگر بسیاری از حرفهای مرکب هم کار حرف ربط ساده را می کنند و هم کار قید را.

مانند»

همین که خورشید غروب کرد برگشتیم..

در این مثال همین که علاوه بر اینکه جمله «برگشتیم» را به جمله «خورشید غروب کرد» ربط داده، مانند قید، همزمانی وقوع دو جمله را نیز بیان می کند.

گاهی به جای حرف ربط مرکب می توان یک حرف ربط ساده و یک قید گذاشت.

حرفهای ربط مرکب زیاد هستند:

آنجا که، از آنجا که، از این روی، از بس، از بس که، اکنون که، اگر چنانچه، اگر چنانکه، اگر چه، الا اینکه، با این حال، با اینکه، با وجود اینکه، با وجود این، بس که، به شرط آن که، به طوری که، بلکه، بنابراین، به هر حال، بی آنکه، تا اینکه، تا جایی که، چنانچه، چندانکه، چون که، در حالی که، در صورتی که، در نتیجه، زیرا که، وانگهی، وقتی که، وگرنه، هر چند، هر گاه که، هر وقت که، همان طور که، همین که، یا ا

دستور زبان فارسی تألیف دکتر انوری / احمدی گیوی

0

در کتاب های دبیرستان، فعل از نظر ساختمان  سه نوع است: ساده ، پیشوندی و  مرکب

فعل ساده :

فعلی است که بن مضارع آن یک تکواژ باشد (یک جزئی باشد) مانند: رفت، گرفت، خریده است، شنیدم، گفته باشد، خوانده بود ، داشت می نوشت، خواهد رفت، دارد می خواند 

فعل پیشوندی:

فعل پیشوندی فعلی است که با اضافه شدن «وند» به  فعل های ساده ساخته می شود؛ در واقع این فعل با افزوده شدن یک تکواژ بی معنی به یک تکواژ معنادار ساخته می شود.

اگر پیش از فعل ساده تکواژهای «بر، در، باز، فرو، فرا، وا و...» بیایند «فعل پیشوندی» می‌سازند.

گاهی این پیشوندها در معنای فعل ساده تأثیر می‌گذارند و فعلی با معنای جدید می‌سازند؛ مثل: افتادن و برافتادن یا انداختن و برانداختن.

امّا گاهی هیچ معنای تازه‌ای به فعل ساده نمی‌افزایند؛ مثل: شمردن و برشمردن، افراشتن و برافراشتن که – اگر چه از نظر تاریخی بار معنایی جدیدی به فعل می‌افزوده‌اند – امروزه تأثیری ندارند؛ یعنی فعل ساده و پیشوندی آن‌ها یک معنا می‌دهد. امروزه دیگر پیشوندهای فعلی، زایا نیستند؛ یعنی فقط با فعل‌هایی به کار می‌روند که قبلاً به کار می‌رفته‌اند. برخی از فعل‌های پیشوندی امروزه به شکل ساده کاربرد ندارند: برخاستن.

فعل‌های پیشوندی با پیشوند «بر»: برگرفتن، برافتادن، برخاستن، برداشتن، برآشفتن، برآوردن، برگرداندن، برانگیختن، برچیدن.

با پیشوند «در»: دریافتن، درنوردیدن، درآمدن، دررفتن، درگذشتن، درگرفتن، درماندن، درافتادن، درخواستن، درآوردن، دربردن.

با پیشوند «باز»: بازگشتن، بازیافتن، بازداشتن، بازماندن، بازآوردن، بازگرداندن، بازگرفتن، بازآمدن، بازفرستادن.

با پیشوند «فرو»: فرورفتن، فروکردن، فرودادن، فروبردن، فروپاشیدن، فروماندن.

با پیشوند «وا»: واگذاشتن، واداشتن، واخوردن، واخواستن، وارفتن، وادادن.

با پیشوند «ور»: وررفتن، ورآمدن، ورافتادن.

با پیشوند «فرا»:فراگرفتن، فراخواندن.

با پیشوند «پس»: پس‌دادن، پس‌گرفتن، پس‌افتادن.

نکته: کوچک ترین واحد معنادار زبان را تکواژ می نامند که گاه معنای مستقلی دارد و به صورت جداگانه به کار می رود مانند: کتاب، جعبه، مدرسه  و گاهی معنای مستقلی ندارد و باید با اسم دیگری ترکیب شود مانند: بان پاسبان

و یا «ی» که وقتی با نام یک شهر می آید به معنای اهل آن شهر است مانند: مشهدی اهل مشهد

نکته : «وند» تکواژی است که معنای مستقل و کاربرد مستقل ندارد و تنها در ساختمان فعل و یا واژه های مشتق به کار می رود؛ وندها از نظر کاربرد دو دسته اند: 1-  صرفی مانند نشانه های جمع، تر و ترین، ی نکره 2 - اشتقاقی مانند بان در پاسبان

فعل مرکب:

فعلی است که از دو یا چند کلمه ساخته شده است و این کلمات روی هم رفته، نقش یک فعل را بازی می‌کنند و با هم به عنوان یک واحد واژگانی در واژگان اهل زبان ذخیره می‌شوند. 

برای تشخیص فعل مرکب از ساده چند راه وجود دارد که هر یک در جای خود مفید و کارگشا است. قبل از ذکر این شیوه­ها نکته­ای به تأکید تمام یادآوری می­کنیم و آن توجه به فعل در زنجیره­ی جمله است. فعل را به طور مجرد و خارج از جمله بررسی نکنیم، چه بسا فعلی در یک جمله ساده باشد و همان فعل در جمله­ی دیگر، در هم نشینی با اجزای متفاوت، مرکب به شمار­آید.

راه تشخیص فعل مرکب از ساده چیست؟

در کتاب‌های زبان فارسی راه‌های تشخیص فعل ساده از مرکب را شامل گسترش پذیری و گرفتن نقش نحوی مطرح کرده‌اند، اما در کنار این دو راه، راه‌های دیگری نیز برای تشخیص آن‌ها وجود دارد‌.

  1. در جمله­های چهار­جزئی مفعولی- متممی

اگر پیش از فعل اسم یا صفتی باشد که نه مفعول است و نه متمم،قطعاًباجزء فعلی، یک فعل مرکب به شمار­می­آید. مثال:

احمد پول را از من قرض گرفت.     نهاد  مفعول  متمم  فعل مرکب

تهمینه نام سهراب را برای پسرش انتخاب کرد.   نهاد  مفعول  متمم  فعل مرکب

سارق پول­ها را از بانک سرقت نمود.    فعل مرکب

2- در جمله­های چهار جزئی متمم – مسندی یا مفعولی – مسندی

اگر جزء غیرصرفی (پایه) نقش متمم یا مسند نداشته­باشد، حتماً جزئی از فعل مرکب است:

مردم از  پوریای­ولی به عنوان  پهلوان   نام می­بردند.

نهاد  متمم   گروه حرف اضافه  مسند  فعل مرکب 

من او را  عاقل گمان کرده­بودم.

 نهاد مفعول  مسند  فعل مرکب

3- عبارت­های کنایی دارای فعل- که اجزای آن امروزه تک تک معنای خاصی دارد که با معنای کل عبارت کاملاً متفاوت است- همیشه فعل مرکب هستند.

او دست به عصا راه می­رود (= احتیاط می­کند)

نهاد  فعل مرکب   جمله­ی دو جزئی است.

او به من فخر می­فروشد. (=ناز می­کند یا غرور دارد)  (نهاد  متمم  فعل مرکب)

4- مفعول­پذیری:

اگر در جمله­ای مفعول همراه با نشانه­ی خود بیاید، فعل دارای جزء اسمی یا صفتی حتماً مرکب است:

احمد این کتاب را مطالعه کرد.  فعل مرکب  دزد پول­ها را سرقت نمود.    فعل مرکب

در جمله­ی «دزد پول­ها را به سرقت برد.» عل جمله ساده است و "به سرقت" متمم قیدی و قابل حذف است: دزد پول­ها را برد.

5- هم معنایی با "گرداند"

اگر بتوانیم فعل یک جمله را با " گرداند" عوض کنیم به طوری که معنای جمله تغیر نکند، فعل حتماً ساده و جزء پیش از آن "مسند" است، مثال:شاعر، مجلس را گرم نمود. (گرداند)  طوفان خانه­ها را خراب کرد.(=گرداند) 

نقشه­های ما را  نقش برآب ساخت. (گرداند)

6- منفی ساختن فعل و افزودن "هیچ" "ی" پیش و پس از جزء غیر صرفی(پایه):

اگر باز هم در ساده یا مرکب بودن فعل تردید داشتیم، باید آن را منفی کنیم و پیش و پس  از پایه " هیچ" و وابسته­ی پسین"ی" بیفزاییم، اگر جمله معنا داشت، فعل حتماً ساده است و در غیر این صورت، مرکب خواهد بود. مثلاً:احمد برای پیروزی خود تلاش  کرد.

مفعول  فعل ساده

ممکن است بگوییم: فعل "کوشش کرد" مرکب است زیرا مترادف با فعل "کوشید" است که خود ساده به حساب می­آید. اما این نظر، درست نیست. هر فعلی که یک مترادف ساده داشته باشد، ساده نیست. جمله­ی بالا را منفی می­کنیم:احمد برای پیروزی خود هیچ تلاشی نکرد. (= انجام نداد)

درباره­ی جمله­ی: من درس را یاد گرفتم" نمی­توانیم بگوییم: من درس را هیچ یادی نگرفتم.

می­بینیم که ملاک گسترش­پذیری (وابسته­پذیری) در این جا دیده می­شود و بعد از "کوشش" وابسته­ی "ی" آمده است و جمله هم معنای کاملاً درست و رایجی دارد. چرا باید از ملاک وابسته­پذیری فقط در ساخت­های مثبت استفاده کنیم؟اگر فعلی در شکل مثبت خود مرکب باشد،باید در شکل منفی و دیگر ساخت­ها هم  مرکب بماند. فراموش نکنیم فعل مرکب، آن است که مصدر مرکب داشته­باشد و بن مضارع آن نیز به صورت مرکب رایج باشد. نکته­ی مهم دیگر آن است که برخی به جزء‌غیر­صرفی (پایه) وابسته­ای می­افزایند و می­گویند: معنا دارد. اما معنا­داری به تنهایی کافی نیست، فعل باید کاربرد عام داشته باشد و رایج هم باشد.

7- جانشین­پذیری

اگر در ساده یا مرکب بودن فعلی در جمله تردید داریم، می­توانیم قسمت فعلی را با فعل هم­معنای آن عوض کنیم تا تردید ما برطرف شود. مثال:الف: احمد حرف جالبی زد.  ب: احمد حرف جالبی گفت.  پ: احمد حرف جالبی بر زبان آورد.

می بینیم فعل­های "گفت" و "بر زبان آورد" معادل و هم­معنای فعل "زد" است. پس فعل "زد" در جمله­ی الف ساده است. توجه به نظام معنایی و کاربرد ها و معانی متفاوت یک فعل در جمله در تشخیص ساده و مرکب بودن آن، ضروری و روشنگر است.مثال دیگر:

الف: او با من مصاحبه کرد.  ب: او با من مصاحبه انجام داد.

فعل "کرد" در جمله­ی الف به معنای "انجام داد" است و ساده به شمار می­رود.

همان­گونه که اگر فعلی به معنای "گرداند" یا "گشت " (= شد) باشد، فعل ربطی و اسنادی (مسند خواه) محسوب می­شود، فعل "کرد" کرد نیز اگر به معنای "انجام داد" باشد، همیشه ساده و گذرا به مفعول است و جزء پیش از آن (اسم یا صفت) مفعول جمله به شمار می­آید.

مثال دیگر:  الف: احمد سوگند خورد.  ب: احمد سوگند یاد کرد.   پ: احمد سوگند به جای آورد.

فعل "خورد" در معنای "به جای آورد" و "یاد کرد" آمده و ساده است و "سوگند " مفعول آن شمرده می­شود.

اغلب، نقش مفعول با فعل خود، با فعل مرکب اشتباه می­شود. یعنی مفعول جمله را جزء اسمی یا صفتی (پایه) فعل می­پندارندو خطا در همین جاست. اگر نتوانستیم با قاعده­ی جانشینی و معادل معنایی، جزء پیشین فعل را مفعول به حساب آوریم، فعل ما مرکب خواهد بود.گاهی نیز -به ندرت – جزء پیشین، متمم اسم است؛ مانند:کودک زمین خورد = کودک به زمین خورد = کودک به زمین افتاد.

فعل "خورد" ساده است و "زمین" نقش متممی دارد که نقش­نمای آن به قرینه­ی معنوی حذف شده است.منظور از ساخت­گرایی و پرهیز از معنی­گرایی نیز دقیقاً به این معناست که:

1-  فعل­ها را باید در ساختمان جمله بررسی کرد نه خارج از آنها. 2-  به کاربرد­های گوناگون فعل در جمله توجه نمود.

3-  نشانه­های لفظی (نقش نماها) اهمیت دارند و استثنا­پذیر نیستند.

برای مثال: نشانه­ی "را" همیشه و همه جا – در زبان فارسی معیار امروز- نقش­نمای مفعول است و معنای آن مورد نظر نیست. در جمله­ی "پرستار کودک را غذا داد" "کودک" مفعول اول جمله و "غذا" مفعول دوم آن است و جمله دو مفعولی شمرده می­شود. نباید بگوییم "را" یعنی "به" و جمله در اصل چنین بوده است:" پرستار به کودک غذا داد.

آن چه اهمیت دارد شکل فعلی جمله و قاطعیت نقش­نمای مفعول است.

هم چنین جمله­ی "دلم گرفت" با جمله­ی "احمد حقش را گرفت" یا "پلیس دزد را گرفت" تفاوت دارد، در جمله ی اول "گرفت" یعنی "غمگین شد"، در جمله­ی دوم "گرفت" یعنی "به دست آورد". در جمله­ی سوم " گرفت" یعنی "دستگیر کرد".

فعل­ها تفاوت­های معنایی دارند و یک فعل به حساب نمی­آیند."گرفت" جمله­ی اول ناگذر و در جمله­ی بعدی گذرا به مفعول است..

در دستور مبتنی بر ساخت­گرایی، تعیین نقش و معنای یک واژه به هم نشینی آن با دیگر واژه ها بستگی دارد که به آن ارتباط افقی یا ساختاری می­گویند.مثال: الف: سرم به سنگ خورد.  ب: لباسش به من خورد.  پ: کودک شیر خورد.

در جمله­ی الف "سرم به سنگ خورد" یک جمله­ی کنایی و مجموعاً یک فعل مرکب است و نهاد آن "من" بوده که حذف شده است.درجمله­ی "ب" لباس نهاد جمله، "من" متمم و "خورد" فعل آن و ساده است؛ یعنی اندازه شد.در جمله ی "ب" "خورد" یعنی نوشید و این معنا از هم­نشینی آن با کودک و شیر پیدا می­شود.در جمله­ی الف، هم­نشینی فعل "خورد" با سر و سنگ، فعل مرکب کنایی ساخته است.در جمله­ی ب، هم­نشینی "خورد" با لباس، فعل ساده­ی گذرا به متمم پدید آورده است. در جمله ی پ هم نشینی "خورد" با شیر و کودک، فعل را ساده و گذرا به مفعول نموده است. از دو ملاک "وابسته­پذیری و نقش­پذیری سخن نمی­گوییم زیرا شرح آن در کتاب درسی آمده است.

به طور خلاصه:برای تشخیص فعل ساده از مرکب باید سه نکته را مهم دانست:

1-  توجه به معیار صرفی یعنی استفاده از قاعده­ی جانشین­پذیری. 2-  یعنی هم به جای فعل مورد نظر فعل­های مناسب دیگر قرار دهیم و هم به جای جزء غیرصرفی یا پایه (اسم/ صفت) نمونه­های دیگر بیاوریم.

3-  مثال: او مرا خسته کرد 0(  بیچاره ،  خفه ،  ناتوان  ،  مقروض....)

عوض کردن محتوای مسند و آوردن نمونه­های دیگر جمله را بی­معنا نمی­سازد. پس فعل ما ساده است. اگر مرکب بود، نمی­توانستیم جزء پیشین آن را تغییر دهیم. در فعل مرکب دو جزء اسمی و فعلی تجزیه­پذیر و قابل جداسازی و جانشین­سازی نیستند، مثال:حادثه­ی تلخی روی داد.به جای "روی " هیچ واژه­ی دیگری نمی­توان آورد که معنا­داری جمله را حفظ کند؛ جز در یک مورد که آن هم "رخ" است و این واژه با "روی" در این جمله کاربرد یکسان دارد. پس فعل ما مرکب است.

2- توجه به معیار نحوی، یعنی استفاده از قاعده­ی هم نشینی و نظام­معنایی در تشخیص ساده یا مرکب بودن فعل (نقش­پذیری و وابسته پذیری جزء پیشین فعل)

3- توجه به معیار اوایی، یعنی استفاده از عوامل زبر­زنجیری و درنگ در تشخیص ساده یا مرکب بودن فعل. اگر فعل جمله مرکب باشد، چون یک واژه به شمار می­رودپس یک تکیه دارد. اگر بتوانیم پس از جزء پیشین فعل مکث یا درنگ کنیم، حتماً غعل ما ساده خواهد بود.برای این که بدانیم مکث یا درنگ چگونه در تشخیص ساده یا مرکب بودن فعل دخالت دارد از یک شیوه­ی ساده و علمی استفاده می­کنیم:استفاده از نقش تبعی "تکرار:

او مرا بیچاره کرد بیچاره . 

من همه چیز را خراب کردم خراب.

اگر فعل ما مرکب بود، هرگز نمی­توانستیم قسمتی از آن را بعد  از فعل تکرار کنیم. در نقش تبعی، مسندی که بعد از فعل می­آید به جمله پایان می­دهد و بعد از آن باید کاملا درنگ نمود و ساکت شد. اما نمی­توانیم بگوییم:

حادثه­ی بدی روی داد روی.

او مرا درک نمی­کند درک .

اکنون بر فراز ایوان­ها قرار داریم قرار.

نکته: نکته‌ی دیگر که درباب اجزای اصلی جمله با توجه به فعل به نظر می‌آید‌. این است که اولاً ملاک  تشخیص اجزای جمله «فعل» می‌باشد‌. فقط دقّت و توّجه به فعل می‌تواند بسیاری از سؤالات ما را در باب جمله‌، اجزای جمله و نقش‌های واژه‌ها در جمله مشخص سازد؛ چرا که ملاک ثابتی برای ساخت فعل و حضورش در جمله وجود ندارد‌. پس باید موقعیت فعلی «فعل» را در جمله سنجید‌. مثلاً افعال ناگذر، گذرا به مسند، گذرا به متمم، گذرا به مفعول، هر گاه با علامت سببی‌ساز، متعدی گردند به ترتیب به یک جزء دیگر نیاز پیدا خواهندکرد‌. مثلاً اگردو جزیی‌اند سه جزیی و اگر سه جزیی‌اند چهار جزیی می‌شوند‌.

نکته: افعال دو وجهی را نباید با فعلی که در موقعیت‌های مختلف تغییر معنا می دهد یکی گرفت؛ چرا که افعال دو وجهی دارای یک معنی در همه‌ی کاربردهایشان هستند و همیشه یک واژه‌اند‌. اما افعال دیگری مانند:«گرفتن، بریدن و...» با تغییر معنای خود، یک واژه‌ی دیگر با معنی دیگر می‌شوند‌. (وحیدیان کامیار، 1381، 49) در پایان تعدادی از همکردهای فارسی ذکر می شود.

  • کردن: شتاب کردن، آرایش کردن، جنگ کردن، بیرون کردن، تسلیم کردن، آگاه کردن.
  • ساختن: ساختن تنها با صفت، فعل مرکب می‌سازد: پراکنده ساختن، روان ساختن، حیله ساختن
  • نهادن، فرمودن و نمودن: در فعل مرکب، دقیقاً کارکرد «کردن» را دارند.
  • دادن: رضا دادن، گواهی دادن، امان دادن، پند دادن
  • زدن: مثل زدن، لبیک زدن، نعره زدن، گام زدن
  • خوردن: اندوه خوردن، حسرت خوردن، فریب خوردن
  • بردن: گمان بردن، حمله بردن، آرزو بردن
  • آوردن: اسلام آوردن، پناه آوردن، تاب آوردن
  • رفتن: سخن رفتن
  • آمدن: پدید آمدن
  • داشتن: خوار داشتن، اختلاط داشتن، بزرگ داشتن
  • گرفتن: انس گرفتن، خشم گرفتن
  • دیدن: صلاح دیدن، رنج دیدن
  • کشیدن: ریاضت کشیدن، رنج کشیدن
  • بستن: دل بستن
  • خواستن: عذر خواستن
  • شدن و گشتن: در صورت مجهول افعال مرکب دارای «کردن» به کار می‌روند.
  • یافتن: خبر یافتن، قرار یافتن، فرج یافتن
0

توضیح پیرامون استعاره وترکیب استعاری و اقترانی

استعاره:  در لغت به معنی عاریت گرفتن و عاریت خواستن است امّا در اصطلاح استعاره نوعی تشبیه است که درآن یکی از طرفین تشبیه (مشبه یا مشبه به) را ذکر و طرف دیگر را اراده کرده باشند.

نکته: اصل استعاره بر تشبیه استوار است و به دلیل اینکه در استعاره فقط یک رکن از تشبیه ذکر می شود و خواننده را به تلاش ذهنی بیشتری وا می دارد، لذا استعاره از تشبیه رساتر، زیباتر و خیال انگیز تر است.

انواع استعاره: با توجه به اینکه در استعاره یکی از طرفین تشبیه ذکر می شود، آن را بر دو نوع تقسیم کرده اند. 1- استعاره ی مصرّحه 2- استعاره ی مکنیه

استعاره ی مصرحه (آشکار):

آن است که «مشبه به» ذکر و «مشبه» حذف گردد. (در واقع مشبه به جانشین مشبه می شود.)

مثال 1: ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم  یک ساعتم بگنجان در سایه ی عنایت

توضیح: «آفتاب خوبان» استعاره برای معشوق است. (آفتاب خوبان «مشبه به» که ذکر شده و معشوق «مشبه» حذف شده است.)

مثال 2: صدف وار گوهر شناسان راز                 دهان جز به لؤلؤ نکردند باز

توضیح: «لؤلؤ» استعاره از سخنان با ارزش است. (لؤلؤ «مشبه به» ذکر شده و سخنان با ارزش «مشبه» که حذف شده است.)

استعاره مکنیه: آن است که «مشبه» به همراه یکی از لوازم و ویژگی «مشبه به» ذکر گردد و خود «مشبه به» حذف شود.

نکته 1: گاهی لوازم یا ویژگی «مشبه به» در جمله به «مشبه» نسبت داده می شود.

مثال: مرگ چنگال خود را به خون پسر رنگین کرد.

توضیح: «مرگ» را به «گرگی» تشبیه کرده است که چنگال داشته باشد اما خود «گرگ» را نیاورد و «چنگال» که یکی از لوازم و ویژگی گرگ است به آن (مرگ) نسبت داده است.

نکته2: گاهی لوازم یا ویژگی «مشبه به» در جمله به «مشبه» اضافه می شود که در این صورت «اضافه ی استعاری» است.

مثال 1: سر نشتر عشق بر رگ روح زدند           یک قطره از آن چکید و نامش دل شد

توضیح: «روح» را به بدنی تشبیه کرده که «رگ» داشته باشد و «رگ» را که یکی از ویژگی های «مشبه به»است به «روح» اضافه کرده است.

مثال 2: مردی صفای صحبت آیینه دیده  از روزن شب شوکت دیرینه دیده

توضیح: «شب» را به اطاقی تشبیه کرده که «روزن یا پنجره» داشته باشد و «روزن» را که یکی از ویژگیهای «مشبه به» بود به «شب» اضافه کرده است.

نکته: جمله ای که در آن آرایه استعاره به کار رفته ادبی تر است، نسبت به جمله ای که دارای آرایه تشبیه است.

نکته: در اضافه ی استعاری «مضاف» در معنی حقیقی خود بکار نمی رود و ما «مضاف الیه» را به چیزی تشبیه می کنیم که دارای جزء یا اندامی است ولی چنین جزء و اندام که «مضاف» است برای «مضاف الیه» یک واقعیت نیست بلکه یک تصور و فرض است.

مثال: دست روزگار دست برای روزگار یک تصور و فرض است.

ستون کفر ستون برای کفر یک تصور است و وافعیت ندارد.

نکته ی مهم: در استعاره مکنیه چنانچه مشبه به، انسان باشد، به آن «تشخیص» گویند.

تشخیص:personification (آدم نمایی، انسان انگاری، شخصیت بخشی)

نسبت دادن حالات و رفتار آدمی به دیگر پدیده های خلقت است. (دادن شخصیت انسانی به موجوداتی غیر از انسان)

مثال1: برگ های سبز درخت در وزش نسیم به رقص در می آیند.

توضیح: رقصیدن یکی از حالات و رفتار انسانی است که در این جا به برگ های درخت نسبت داده شده است.

مثال2: سحر در شاخسار بوستانی  چه خوش می گفت مرغ نغمه خوانی

نکته: هر موجودی غیر از انسان در کلام «منادا» قرار گیرد آن کلام دارای تشخیص است.

مثال: ای دیو سپید پای در بند                       ای گنبد گیتی ای دماوند

نکته: همانطور که اشاره شد استعاره مکنیه ای که، مشبه به آن «انسان» باشد، تشخیص خواهد بود چه به صورت ترکیب اضافی باشد یا غیر اضافی.

مثال: ابر می گرید و می خندد از آن گریه چمن.

توضیح: در مثال فوق دو تشخیص به کار رفته است،گریه را به ابر نسبت داده است و خنده را به چمن.

توجه: ترکیباتی نظیر: دست روزگار، پای اوهام، دست اجل، قهقه ی قشنگ، حیثیت مرگ، زبان سوسن، دهن لاله و … همگی اضافه ی استعاری مکنیه (تشخیص) هستند.

نکته: همه ی تشخیص ها استعاره ی مکنیه می باشند، اما استعاره مکنیه زمانی تشخیص است که «مشبه به» آن انسان باشد.

مثال 1: اختر شب در کنار کوهساران، سر خم می کند.

مثال 2: دیده ی عقل مست توچرخه ی چرخ پست تو.

مثال 3: به صحرا شدم عشق باریده بود.

توضیح: در مثال(1) اختر شب به «انسانی» تشبیه شده که سرش را خم می کند اما خود «انسان» مشبه به است، نیامده است.

در مثال (2) عقل را به انسانی تشبیه کرده و «دیده» که یکی از ویژگی های انسان است به آن اضافه شده اما در مثال (3) عشق را به بارانی تشبیه کرده که ببارد.

تذکر: همان طور که گفته شد چون مثال(1) و (2) «مشبه به» آن ها انسان بوده دارای استعاره مکنیه و تشخیص است اما در مثال (3) «مشبه به» باران است، لذا فقط استعاره ی مکنیه داریم.

اضافه ی اقترانی

با توجه به این که اضافه ی اقترانی شباهت زیادی به اضافه ی استعاری دارد، برای شناخت این دو نوع استعاره از یکدیگر، اضافه اقترانی را توضیح می دهیم:

اضافه ی اقترانی: آن است که وجود «مضاف» برای «مضاف الیه» یک واقعیت باشد. برعکس اضافه ی استعاری که وجود «مضاف» برای «مضاف الیه» یک واقعیت نیست.

مثال: حسین دست دوستی به من داد.

توضیح: دست را به قصد دوستی به من داد که «دست» برای نشان دادن دوستی یک واقعیت است.

نکته: برای تشخیص آسان اضافه اقترانی از اضافه ی استعاری، می توان از دو شیوه استفاده کرد:

1- کافی است که بدانید در اضافه ی اقترانی، مضاف الیه عملی است که مضاف انجام می دهد.

مثال1: پروردگارا! روا مدار که به حریم اجتماع پای تعدی و تجاوز بگذارند.

مثال2: پروردگارا! مگذار دامان وجودم به پلیدی های گناه بیالاید.

توضیح: در مثال اول تعدی و تجاوز عملی است که «پا» انجام می دهد؛ولی در مثال دوم، چنین رابطه ای

برقرار نیست بلکه «وجود» را به لباسی تشبیه کرده ایم که دامن داشته است.

2- بین دو جزء اضافه ی اقترانی (مضاف و مضاف الیه) می توان عبارت «به نشانه ی» را قرار دادو یک جمله ساخت.

مثال: در اضافه ی «دست ارادت» — دست را به نشانه ی یا به قصد ارادت دراز کرد.

توجه: ترکیباتی نظیر:  دست محبت، دست طمع، دست طلب،پای ارادت، چشم احترام، دیده ی محبت، گوش توجه، چشم اعتنا، پای بطلان، قلم عفو و … اضافه ی اقترانی می باشند که بین همه ی این ترکیبات اضافی، می توان «به نشانه ی» را قرار داد.

0

خلاصه داستان خسرو و شیرین  سروده‌ی نظامی گنجوی

خسرو و شیرین دومین منظومه از مجموعه‌ی پنج گنج نظامی، داستان عشق خسرو پرویز پادشاه ساسانی به شیرین شاهزاده‌ی ارمنی است. عاشق این داستان یعنی خسرو، همچون مجنون عاشقی شوریده دل و پاکباز نیست بلکه پادشاهی هوس‌باز است که وقتی با معشوق خود قهر می‌کند به سراغ زنان دیگر هم می‌رود؛ شاید بتوان گفت شیرین عاشق‌تر از اوست.  در این منظومه‌ داستان کوچک‌تری هم وجود دارد؛ درباره‌ی عشق جوانی کوهکن به‌نام فرهاد که دلباخته‌ی شیرین است و در واقع او عاشق واقعی شیرین است که عاقبت به‌نیرنگ خسرو کشته می‌شود. در پایان، خسرو و شیرین با هم ازدواج می‌کنند اما خسرو به‌مجازات ظلمی که بر فرهاد کرده است می‌رسد و به دست پسر خود کشته می‌شود. نظامی داستان خسرو و شیرین را در سال 576 هجری قمری به نظم درآورده است.

نکته‌ای که در این داستان وجود دارد، توجه نظامی به فرهنگ و عرف جامعه است. زنان داستان و مخصوصاً شیرین پاکدامن هستند. شیرین حتی با اصرار خسرو و قول او مبنی بر ازدواج به‌هیچوجه حاضر نمی‌شود قبل از پیمان زناشوئی، دست خسرو به او برسد که این کار، بارها باعث عصبانیت خسرو گشته و برای او غم هجران و ترغیب خسرو به رو آوردن به زنان را به‌بار می‌آورد. این داستان را می‌توان با داستان ویس و رامین سروده‌ی فخرالدین اسعد گرگانی مقایسه کرد. آن داستان پر از روابط غیراخلاقی بین زنان و مردان است همچون اظهار عشق موبد به شهرو که زنی شوهردار است، ازدواج ویس با برادرش ویرو (که گرچه بر اساس دین زرتشتی آن زمان غیر شرعی نبوده است ولی در جامعه اسلامی بسیار زشت تلقی می‌شود)، رابطه رامین با دایه که زنی مسن است، رابطه ویس با رامین که برادر شوهرش است و ...

. ناگفته پیداست که اگر در داستان اصلی خسرو و شیرین هم این روابط وجود داشته است؛ نظامی در هنگام سرودن داستان آنها را تعدیل کرده است. به همین دلیل داستان خسرو و شیرین که یک قرن بعد از ویس و رامین سروده شده است؛ بیشتر مقبولیت یافته و مورد پسند جامعه قرار گرفته است. عبید زاکانی در مطلبی طنزآمیز می‌گوید " از دختری که داستان ویس و رامین می‌خواند توقع پاکدامنی نداشته باشید!"

خسرو و شیرین

در ایران دوره‌ی ساسانی، پس از مرگ خسرو انوشیروان، پسرش هرمز به پادشاهی می‌رسد. بعد از چندی، هرمز صاحب پسری می‌شود که او را خسرو پرویز می‌نامند. این پسر بزرگ می‌شود و تبدیل به جوانی زیبا، رشید و دلاور می‌گردد. خسرو ندیم و همنشینی به‌نام شاپور دارد که مردی جهان‌دیده و در نقاشی و صورتگری چیره‌دست است. شاپور روزی از دیده و شنیده‌های خود در سفرهایش سخن می‌گوید و کلامش به‌آنجا می‌رسد که: «در سرزمین ارمنستان و کنار دریای خزر زنی از نسل شاهان به‌نام مهین‌بانو حکومت می‌کند. این زن برادرزاده‌ای به‌نام شیرین داردکه در زیبائی و دلبری در تمام دنیا بی‌همتاست. و مهین‌بانو او را به ولیعهدی خود برگزیده است. شیرین اسب سیاهرنگی به‌نام شبدیز دارد که در تاخت و تاز، هیچ اسبی به گرد او نمی‌رسد و او همیشه (با هفتاد دختر که در خدمت او هستند) به گردش و تفریح در دشت و صحرا مشغول است.»

خسرو ندیده عاشق شیرین می‌شود و شاپور را برای به‌دست آوردن او به ارمنستان می‌فرستد. شاپور در کوهستان‌های ارمنستان به دیری می‌رسد که راهبان (عابدان مسیحی که ترک دنیا کرده‌اند) در آنجا به عبادت مشغولند. از آنان سراغ شیرین را می‌گیرد. راهبان می‌گویند که در پائین این کوه چمن‌گاهی است که هر روز جمعی از دختران، صبح تا عصر در آنجا تفریح می‌کنند.نآنجا ا شاپور سحرگاه قبل از آن‌که شیرین و همراهانش بیایند، به چمن‌گاه آمده؛ تصویری از خسرو را، با دقت تمام می‌کشد و آن را به درختی چسبانده و به‌سرعت دور می‌شود.

وقتی شیرین و ندیمه‌هایش برای تفریح می‌آیند؛ شیرین تصویر خسرو را روی درخت می‌بیند و دلباخته‌اش می‌شود. اما همراهان او، از ترس این‌که مبادا تصویر طلسم یا افسونی باشد آن را پاره می‌‌کنند.

شاپور دو روز دیگر این کار را تکرار می‌کند. در سومین مرتبه شیرین بی‌قرار می‌شود و به یکی از ندیمه‌هایش دستور می‌دهد بر سر راه بنشیند تا شاید یکی از رهگذران از صاحب تصویر اطلاعی داشته باشد. شاپور به صورت رهگذری از آنجا عبور می‌کند و ندیمه او را به نزد شیرین می‌برد. شیرین تصویر را به او نشان می‌دهد و می‌پرسد: «آیا او را می‌شناسی؟» شاپور (که نقشه‌اش عملی شده است) زبان به تعریف و تمجید از خسرو می‌گشاید که: «صاحب این تصویر خسرو پرویز ولیعهد و پادشاه آینده‌ی ایران است که در هفت کشور کسی به زیبائی، ثروت و قدرت او پیدا نمی‌شود.»

شیرین که طاقت از دست داده است راز دل را بر شاپور می‌گشاید و از او می‌خواهد اگر می‌تواند چاره‌ای کند که او خسرو را ببیند. شاپور پاسخ می‌دهد: «در حقیقت من از طرف خسرو آمده‌ام؛ چون او نیز با شنیدن آوازه‌ی زیبائیت عاشق تو شده است. برای رسیدن به او، روزی به بهانه‌ی شکار بیرون بیا و به سمت مدائن (پایتخت ساسانیان) حرکت کن. در آنجا به قصر برو و این انگشتر را که به تو می‌دهم به کنیزان او نشان بده ‌تا تو را بپذیرند. در آنجا منتظر خسرو بمان تا به دیدار تو بیاید.»

شب‌هنگام شیرین از مهین‌بانو اجازه‌ی شکار می‌گیرد و صبح با یارانش به شکار می‌رود. او در شکارگاه از یاران جدا می‌شود و به سرعت به‌سوی ایران حرکت می‌کند. همراهانش گمان می‌کنند که اسب او (شبدیز) رم است اما هرچه به دنبال او می‌گردند اثری از او نمی‌یابند. بنابراین به شهر برمی‌گردند و خبر گم شدن شیرین را به مهین‌بانو می‌دهند. مهین‌بانو با غم بسیار به این نتیجه می‌رسد که هیچ سواری به گرد پای شبدیز نمی‌رسد. پس منتظر می‌شود که شاید از او خبری برسد. از سوی دیگر شیرین پس از چندین روز اسب تاختن به چمن‌زار و چشمه‌ای می‌رسد و برای رفع خستگی، جامه از تن در می‌آورد؛ پارچه‌ای آبی رنگ به کمر می‌بندد و برای شستشو به داخل آب چشمه می‌رود.

در ایران، پس از آن‌که شاپوربه ارمنستان می‌رود؛ دشمنان خسرو، به‌نام او (که هنوز به پادشاهی نرسیده است) سکه ضرب می‌کنند و به شهرها می‌فرستند. با این کار، هرمز به فرزندش بدگمان می‌شود و تصمیم می‌گیرد او را به‌زندان بفرستد. خسرو به‌کمک یکی از درباریان از قصد پدر آگاه می‌شود و چاره را در آن می‌بیند که تا آرام شدن اوضاع، از کشور دور شود. پس به قصرش می‌رود و به کنیزانش سفارش می‌کند اگر دختری زیباروی با اسبی سیاه به اینجا آمد از او پذیرائی کنید و سپس به‌سوی ارمنستان می‌گریزد.

پس از چندین روز سفر، خسرو در مسیرش به چمن‌زاری می‌رسد. تصمیم می‌گیرد ساعتی در آنجا به استراحت بپردازد. او به‌تنهائی برای گردش به‌سوی چشمه‌ای که در آن نزدیکی است می‌رود. در آنجاست که شیرین مشغول شستشو و آب‌تنی است و موهایش بر صورتش ریخته و از دور و برش غافل است. وقتی شیرین موهایش را کنار می‌زند و به‌اطرافش نگاهی می‌اندازد، جوان زیبائی را می‌بیند که او را تماشا می‌کند. او از ترس به‌خود می‌لرزد و با موهایش بدنش را می‌پوشاند. خسرو که فریفته‌ی شیرین شده است لحظه‌‌ای از او چشم برنمی‌دارد ولی وقتی می‌بیند دختر از نگاه او در رنج است چشم از او برمی‌گیرد و به مناظر دیگر نگاه می‌کند. شیرین از فرصت استفاده کرده و لباس پوشیده و بر شبدیز سوار می‌شود و به‌سرعت دور می‌شود. وقتی خسرو دوباره به سوی چشمه نگاه می‌کند دیگر اثری از دختر نمی‌بیند. این دو نفر گرچه یک‌دیگر را نشناخته‌اند ولی نادانسته به‌هم علاقمند می‌شوند.

شیرین به سفرش ادامه می‌دهد تا به مدائن می‌رسد و به‌قصر خسرو وارد می‌شود. در آنجا کنیزان او را می‌پذیرند اما از روی حسادت با او بدرفتاری می‌کنند. شیرین از آنان می‌خواهد تا قصری جداگانه برای او در محلی خوش آب و هوا بسازند. ولی کنیزان به بنّائی که قرار است قصر شیرین را بسازد فرمان می‌دهند که قصر را در محلی دورافتاده و و دلگیر بسازد. بنّا هم قصر را در محلی سنگلاخ و بد آب‌وهوا در 60 کیلومتری کرمانشاهان می‌سازد. شیرین به‌همراه چند کنیز به آنجا (که بی‌شباهت به زندان نیست) رفته و به‌انتظار خسرو می‌نشیند.

از سوی دیگر خسرو به ارمنستان می‌رسد و مهین‌بانو او را با احترام فراوان استقبال کرده از او می‌خواهد مدتی در ارمنستان مهمان او باشد. خسرو مدتی در آنجا به عیش و خوشی می‌پردازد تا وقتی که شاپور به حضورش می‌رسد و ماجرای شیرین و رفتن او به مدائن را تعریف می‌کند. خسرو مطمئن می‌شود که دختری را که در چشمه مشغول آب‌تنی دیده است همان شیرین بوده است. خسرو شاپور را مأمور برگرداندن شیرین به ارمنستان می‌کند.

همان روز مهین‌بانو وارد بزم خسرو می‌شود و خسرو ماجرای آمدن شاپور و رسیدن شیرین به مدائن را به‌او خبر می‌دهد و می‌گوید به‌زودی شاپور را برای بازگرداندن شیرین به مدائن می‌فرستم. مهین‌بانو پیشنهاد می‌کند که برای رفتن شاپور به مدائن از اسبی به‌نام گلگون که همانند شبدیز تندرو و رهوار است استفاده شود و خسرو می‌پذیرد.

وقتی شاپور به مدائن می‌رسد و سراغ شیرین را می‌گیرد؛ او در قصرش می‌یابد و چون از او می‌پرسد چرا در این جای دلگیر ساکن شده‌است شیرین می‌گوید: " اینجا را به همنشینی با کنیزان فتنه‌جوی خسرو ترجیح می‌دهم ". شاپور خبر رسیدن خسرو به ارمنستان را به او شیرین می‌دهد و از او می‌خواهد که با هم به‌نزد خسرو بروند.

قبل از این‌که شیرین و شاپور به ارمنستان برسند؛ به خسرو خبر می‌دهند که پدرش هرمز درگذشته است و او باید برای تصاحب تاج و تخت به مدائن برگردد. خسرو به مدائن می‌رود و بر تخت سلطنت می‌نشیند. پس از سامان گرفتن کارها، وقتی جویای شیرین می‌شود به او می‌گویند که مدتی قبل به همراه شاپور به جائی نامعلوم رفته است.

هنگامی که شیرین و شاپور به ارمنستان می‌رسند خسرو از آنجا رفته است. اما مهین‌بانو از شیرین استقبال می‌کند؛ فرار بی‌خبر او را به‌رویش نمی‌آورد و دوباره آن هفتاد ندیمه و قصر و خدمتکاران را به او می‌دهد تا روزگار را به شادی بگذراند. در مدائن پس از مدتی، یکی از سرداران هرمز (پدر خسرو) به‌نام بهرام چوبین به طمع پادشاهی، سپاهیان را بر ضد خسرو می‌شوراند و به همه اعلام می‌کند که خسرو مسبب مرگ پدرش است و لیاقت پادشاهی را ندارد. خسرو وقتی می‌بیند توانائی مقابله با توطئه‌گران را ندارد؛ به آذربایجان می‌گریزد.

خسرو در شکارگاه‌های آذربایجان و نزدیک ارمنستان گروهی را می‌بیند که به‌شکار آمده‌اند وقتی نزدیک می‌گردند معلوم می‌شود که شیرین و همراهانش هستند. در این لحظه عاشق و معشوق برای اولین بار رودرو با هم صحبت می‌کنند و همدیگر را می‌شناسند. شیرین خسرو را به ارمنستان دعوت می‌کند. در ارمنستان مهین‌بانو از خسرو استقبال می‌کند و کاخی به همراه وسائل پذیرائی و خدمتکاران در اختیار او قرار می‌دهد.

مهین‌بانو که از عشق خسرو و شیرین خبردار شده است به برادرزاده‌اش اندرز می‌دهد: «تو دختری پاک و بی‌تجربه هستی؛ حواست باشد که در عشق پاکدامن باشی و نگذاری خسرو با کامجوئی از تو بدنامت کند». شیرین قول می‌دهد که: «به‌جز پس از ازدواج بر طبق دین و آئین، دست خسرو به من نخواهد رسید.»

یک ماه را خسرو و شیرین به تفریح و شکار و بزم، در کنار هم می‌گذرانند. روزی خسرو در مجلسی که خالی از بیگانگان است به شیرین اظهار عشق می‌کند و از او می‌خواهد که آرزوی دیرینه‌ایش را برآورد. اما شیرین می‌گوید: «فرصت بسیار است. تو بهتر است اول سلطنت موروثی خود را از غاصبان بگیری. سپس من به همسری تو درمی‌آیم.» خسرو خشمگین می‌شود و می‌گوید: «عشق تو سلطنت مرا بر باد داد؛ اکنون هر کدام به راه خود خواهیم رفت» و از آنجا سوار بر شبدیز (که شیرین به او هدیه کرده است) یک‌سره به قسطنطنیه نزد قیصر (امپراطور) روم می‌رود.

قیصر روم از خسرو به‌گرمی استقبال می‌کند و دخترش مریم را به همسری او در می‌آورد. پس از مدتی خسرو به کمک سپاهیانی که امپراطور روم در اختیارش قرار داده است به بهرام چوبین حمله می‌کند و دوباره تخت سلطنت را تصاحب می‌کند. وقتی کار مملکت سر و سامان می‌گیرد؛ عشق شیرین دوباره در دل خسرو شوری بر می‌انگیزد.

شیرین هم از دوری خسرو بی‌تاب می‌شود اما مهین‌بانو او را به‌شکیبائی فرا می‌خواند. چندی بعد، مهین‌بانو بیمار می‌شود و از دنیا می‌رود. پس از او شیرین سلطنت را به‌دست می‌گیرد. از ایران خبرهائی درباره‌ی به‌سلطنت رسیدن خسرو می‌رسد که شیرین را خوشحال می‌کند اما از ماجرای مریم دلگیر می‌شود؛ چون مریم از خسرو پیمان گرفته‌است که جز او همسری برنگزیند. عاقبت شیرین از فراق خسرو طاقت از دست داده؛ سلطنت را به فرد دیگری می‌سپارد و به‌همراه شاپور به قصد دیدار خسرو به ایران می‌رود و در قصر خودش ساکن می‌شود. خبر آمدن شیرین به خسرو می‌رسد ولی از ترس مریم جرأت رفتن به دیدار او را پیدا نمی‌کند.

روزی خسرو در حرمسرا به‌نزد مریم می‌رود و می‌گوید: «شیرین به عشق من مشهور است؛ بهتر است برای این‌که زبان بدخواهان را ببندیم او را به این قصر آورده و در جائی تحت نظر بگیریم.» اما مریم قبول نمی‌کند و می‌گوید: «می‌دانم که اگر او به اینجا بیاید با دلبری‌هایش تو را اسیر خود می‌کند. اگر او را به اینجا بیاوری من خودم را می‌کشم.» خسرو می‌فهمد که آوردن شیرین به حرمسرا غیرممکن است. بنابراین به پیام‌هائی که شاپور می‌برد و می‌آورد قناعت می‌کند.

روزی خسرو صبوری از کف می‌دهد و شاپور را می‌فرستد که شیرین را پنهانی به حرمسرا بیاورد اما شیرین با پرخاش این خواسته را رد می‌کند که معشوقه‌ی پنهان خسرو باشد و این ننگ را نمی‌پذیرد. شیرین بیش از هر غذا و نوشیدنی به شیر علاقه دارد اما فاصله‌ی قصر دلگیر او تا محل گوسفندان بیش از 2 فرسنگ است؛ بنابراین به شیر تازه دسترسی ندارد. شاپور پیشنهاد می‌کند جوئی سنگی در کوه بکنند که با دوشیدن شیر در کوه، شیر به‌سوی قصر سرازیر شود. او برای این کار سنگ‌تراشی به فرهاد را معرفی می‌کند و شیرین می‌پذیرد.

وقتی فرهاد را به آنجا می‌آورند تا شیرین چگونگی اجرای کار را برای او توضیح دهد (گرچه شیرین از پشت پرده با او سخن می‌گوید) فرهاد فقط با شنیدن صدای او عاشقش می‌شود و در حالی که زبانش بند آمده است؛ فقط با گذاشتن دست بر چشم، انجام کار را بر عهده می‌گیرد. فرهاد با شور عشقی که در دلش شعله کشیده است؛ در زمان اندکی جوی و حوضی که برای جمع‌آوری شیر لازم است را  آماده می‌کند. به شیرین خبر می‌دهند که جوی شیر آماده است. او برای بازدید می‌رود و با خوشحالی بر دست و بازوی فرهاد آفرین می‌گوید و چند گوهر گران‌قیمت را به او می‌دهد تا بفروشد و سرمایه‌ای برای خودش بیاندوزد. فرهاد می‌پذیرد و تشکر می‌کند. سپس آن جواهرات را نثار قدم‌های شیرین می‌کند.

فرهاد از عشق شیرین سر به کوه و بیابان می‌گذارد و داستان عشق او بر سر زبان‌ها می‌افتد. خبر به خسرو می‌رسد و او نگران از این رقیب سرسخت با نزدیکانش مشورت می‌کند. آنان کشتن او را به‌صلاح نمی‌دانند و پیشنهاد می‌کنند یا او را با پول و ثروت راضی کند یا کاری در مقابلش قرار دهد که تا عمر دارد از آن فراغت پیدا نکند. به دستور خسرو او را به دربار می‌آورند. اما فرهاد توجهی به شکوه و ثروت خسرو نمی‌کند. پس از مناظره‌ای بین این دو، خسرو متوجه می‌شود که فرهاد در عشق شیرین ثابت‌قدم است. خسرو شرط صرف‌نظر کردنش از عشق شیرین را، کندن راهی در میان دو کوه قرار می‌دهد (به امید این‌که او از پس این کار برنیاید). اما فرهاد شرط را قبول می‌کند و با قدرتی که از عشق گرفته است مشغول به کار می‌شود. او تصویری از شیرین بر کوه حک می‌کند و ضمن راز و نیاز هر روزه با او، دلیرانه به کندن کوه ادامه می‌دهد.

روزی شیرین به دیدار فرهاد می‌رود و جامی از شیر به او می‌دهد. فرهاد نیروئی تازه گرفته و با سرعت بیشتری به کارش ادامه می‌دهد. هنگام برگشتن، اسب شیرین از رفتن باز می‌ماند. فرهاد اسب و سوار را بر گردنش می‌گذارد و به قصر شیرین می‌آورد. به خسرو خبر می‌دهند: «از روزی که شیرین به دیدن فرهاد رفته است نیروئی تازه گرفته است و مطمئناً تا یک ماه دیگر جاده را آماده می‌کند». خسرو از مشاورانش کمک می‌خواهد. آنان می‌گویند قاصدی به سویش بفرست که به دروغ خبر مرگ شیرین را به او بدهد تا شاید مدتی دست از کار بکشد و بتوان چاره‌ای برای این کار پیدا کرد. اما وقتی خبر مرگ شیرین را به فرهاد می‌دهند؛ او خود را از کوه به پائین پرتاب می‌کند و با فریاد کردن نام شیرین از دنیا می‌رود.

شیرین از مرگ فرهاد باخبر می‌گردد و با شیون و زاری، او را چون بزرگ‌زاده‌ای با تشریفات کامل به خاک می‌سپارد و مزار او زیارتگاه عاشقان می‌گردد. خسرو در نامه‌ای طعنه‌آمیز به شیرین می‌نویسد: «از مرگ فرهاد غمگین مباش که اگر بلبلی از گلستانت کم شد عمر گل دراز باد که دیگر عاشقان تو زنده‌اند». در همین ایام، مریم همسر خسرو هم از دنیا می‌رود و شیرین به تلافی نامه‌ای به خسرو می‌نویسد و به او سرسلامتی می‌دهد که: «اگر یکی از عروسان قصرت از دنیا رفت؛ عروسان دیگری داری که به آنان دلخوش باشی».

خسرو پس از مرگ مریم، اگر چه به ظاهر عزادار است؛ قاصدی می‌فرستد که شیرین را به حرمسرایش بیاورد. اما شیرین پیام می‌دهد فقط در صورتی به کاخ خسرو ‌می‌‌آید که آشکارا مراسم ازدواج او برگزار شود.

خسرو که از به‌دست آوردن شیرین ناامید شده‌است به دنبال دلدار دیگری به‌نام شکر (که ساکن اصفهان است) می‌رود....اما شیرینی شکر هم عشق شیرین را از دل خسرو بیرون نمی‌کند. و او اگر چه می‌خواست با این ازدواج، موجب عذاب شیرین شود؛ از رنج خودش نیز، ذره‌ای کاسته نمی‌شود. از آن سو شیرین هم غریب و تنها مانده است و به درگاه پروردگار دعا می‌کند که خدایا از این هجران و فراق نجاتم ده. ناله و تضرع شیرین به آستان الهی مؤثر می‌افتد و دوباره شعله‌ی عشق شیرین، در دل خسرو شعله می‌کشد.

روزی خسرو به شکار می‌رود. پس از مدتی گردش و شکار، ناگهان راهش را به‌سوی قصر شیرین کج می‌کند. به شیرین خبر می‌دهند که خسرو به‌سوی قصر او می‌آید. او دستور می‌دهد درهای قصر را ببندند و خودش به بام کاخ می‌رود تا آمدن خسرو را تماشا کند. وقتی خسرو به قصر می‌رسد نگهبانان و خدمتگزاران با تشریفات کامل از او استقبال می‌کنند. اما خسرو از بسته بودن در قصر تعجب می‌کند و از شیرین می‌پرسد: «مگر تو را از آمدن من خبر نکردند؟» شیرین پاسخ می‌دهد: «در بیرون قصر، خیمه‌ای زرین برای پذیرائی شما مهیاست.» خسرو می‌پرسد: «از یک سو پذیرائی و احترامم می‌کنی و از سوی دیگر در را به روی می‌بندی! این چه معنی دارد؟»

شیرین جواب می‌دهد: «من از آبروی خودم می‌ترسم. تو اگر مرا می‌خواهی باید رسماً به خواستگاری من بیائی چون بازیچه‌ی هوسرانی‌های تو شدن، در شأن من نیست.»

خسرو می‌گوید: «من هم قصد ازدواج با تو دارم اما درِ قصر را باز کن تا با هم به گفتگو نشینیم». شیرین جواب می‌دهد: «من چون چشمه‌ای کوچک، ظاهر و باطنم پیداست اما تو چون دریای عمیقی، ظاهر و باطنت پیدا نیست. تو با این‌‌که هنوز دستت به من نرسیده است؛ دیگران به من طعنه می‌زنند و ملامتم می‌کنند و جز رنج، از عشق تو نصیبی نبرده‌ام؛ وای به این‌که شبی را با من بگذرانی». عاقبت شیرین حتی با التماس خسرو تسلیم نمی‌شود و او با عصبانیت به لشگرگاه برمی‌گردد. خسرو در لشگرگاه به شاپور شکایت می‌کند که: «شیرین نه دلدار من که دشمن غدار من است و امروز حرمت مرا نگه نداشت و آبرویم را برد». شاپور جواب می‌دهد: «ناز و ترشروئی شیوه‌ی همه‌ی زیبارویان است و کلاً زنان لحظه‌ای عشق مردان را رد می‌کنند و لحظه‌ای دیگر به سوی آنان می‌شتابند.»

پس از رفتن خسرو، شیرین دلتنگ شده و از رفتار تندش با خسرو خجل می‌گردد. پس شبانه به‌سوی لشگرگاه خسرو می‌رود. در آن‌جا شاپور را می‌بیند و از او می‌خواهد در دو مطلب کمکش کند. اول این‌که خسرو را ترغیب کند که او به رسم و آئین به همسری خود درآورد و دوم او را به‌جائی ببرد که بزم خسرو را ببیند و چهره‌ی او را تماشا کند. شاپور می‌پذیرد و او را پنهانی به بزم خسرو می‌برد.

در بزم خسرو دو خواننده به نام‌های باربد و نکیسا هنرنمائی می‌کنند و آواز می‌خوانند. شیرین به شاپور می‌گوید: «یکی از خوانندگان را نزدیک من بیاور تا من شرح عشقم به خسرو را برایش بگویم که او به آواز بخواند.» شاپور نکیسا را نزدیک او می‌آورد و نکیسا رازهای عشق شیرین را به‌آواز می‌خواند. وقتی نوبت به باربد می‌رسد او از زبان خسرو راز عشق می‌گوید. پس از چند بار رد و بدل شدن این آوازها، خسرو می‌فهمد که کسی از پشت پرده نکیسا را یاری می‌دهد. بنابراین مجلس را خلوت می‌کند و از شاپور می‌خواهد وارسی کرده و آن شخص را پیدا کند. در این لحظه شیرین از پرده بیرون می‌آید و بر پای خسرو افتاده از گستاخی خود عذر می‌خواهد. خسرو باز آتش طمعش شعله‌ور می‌شود اما شیرین دیگربار چهره درهم می‌کشد. شاپور در گوش شاه علت ناراحتی شیرین را جلوگیری از بدنامیش می‌داند و خسرو سوگند می‌خورد جز به رسم و آئین دست به‌سوی شیرین دراز نکند. پس همان شب شیرین را به قصر برمی‌گرداند و مقدمات ازدواج با او را فراهم می‌کند. مدتی بعد شاه، باشکوه تمام عروسش را به مدائن می‌آورد..

پس از ازدواج، خسرو با تشویق شیرین، به گسترش عدل و دانش می‌کوشد؛ مجلس می‌آراید و از دانشمندان حکمت می‌آموزد. خسرو از مریم پسری بدنهاد به‌نام شیرویه دارد که در بددلی آن‌چنان است که در هنگام عروسی خسرو و شیرین (هنگامی که کودکی ده‌ساله است) می‌گوید: «کاش شیرین همسر من بود». شیرویه هنگامی که به جوانی می‌رسد؛ زمانی که خسرو برای عبادت به آتشکده رفته است زمام امور را در دست می‌گیرد و خسرو را زندانی می‌کند. در زندان تنها مونس او، همسر وفادارش شیرین است که از او دلجوئی می‌کند. شبی پس از آن‌که شیرین با کلام مهربانش به خسرو دلداری می‌دهد؛ هر دو به‌خواب می‌روند. ناگهان به دستور شیرویه، دژخیمی وارد زندان شده و با خنجر، پهلو و جگرگاه خسرو را از هم می‌درد. خسرو از شدت درد بیدار می‌شود و خود را زخمی و خونین می‌بیند. او که به خاطر خونریزی زیاد تشنه شده است تصمیم می‌گیرد شیرین را بیدارکند تا ظرف آبی به‌دستش دهد. اما می‌اندیشد اگر شیرین را در این حال بیدار کنم وقتی مرا این‌چنین خون‌آلود ببیند دیگر از شدت گریه و زاری خوابش نخواهد برد. پس به‌خاطر آرامش شیرین، تنها و غمگین و تشنه به تلخی جان می‌سپارد.

مدتی بعد، شیرین از رطوبت خون خسرو بیدار می‌شود؛ او که خواب بدی هم دیده است؛ پیکرشوهرش را غرق خون می‌بیند. شیرین فریاد به گریه و زاری بلند می‌کند و پس از عزاداری و شیون بسیار، پیکر خسرو را با گلاب و کافور می‌شوید و آماده‌ی برگزاری مراسم مرگ او می‌شود. شیرویه که دلباخته‌ی شیرین است پنهانی به او پیغام می‌دهد: «دل‌خوش باش. من عاشق توام و پس از چند هفته سوگواری، تو را به همسری خود در می‌آورم و دوباره ملکه‌ی ایران زمین خواهی شد.» شیرین با این‌که از این بی‌شرمی و گستاخی شیرویه خشمگین است اعتراضی نمی‌کند تا او را فریب دهد. سپس تمام اسباب و لوازم و لباس‌های خسرو را به فقیران می‌بخشد. در مراسم تشییع، به رسم زرتشتیان پیکر خسرو را در تابوتی گذاشته و به دخمه می‌برند. به دنبال تابوت شاه، شیرین چون عروسی با زیباترین لباس و آرایش، پای‌کوبان و شادی‌کنان قدم برمی‌دارد؛ به‌شکلی که گمان می‌رود از مرگ خسرو غمگین نیست. او هنگامی که جسد خسرو را در دخمه می‌گذارند؛ دیگران را از دخمه بیرون می‌فرستد تا با خسرو وداع کند. سپس با خنجری به سوی پیکر خسرو می‌رود. محل زخم خسرو را باز می‌کند؛ بر آن بوسه می‌زند و همان محل از جگرگاه و پهلوی خود را با خنجر از هم می‌درد. زخم خسرو با خون شیرین تازه می‌شود. شیرین فریاد می‌زند: «اکنون دل به دلدار پیوست و جان به جانان رسید.» آنگاه لب بر لب خسرو می‌گذارد و در آغوش او جان می‌سپارد.

0

پروتز موی سر مردانه کاملا طبیعی

کاملا طبیعی با کیفیت عالی

محصول اورجینال و بی نظیر

مناسب آقایانی که میخواهند ظاهری زیبا با موهای حالت پذیر و زیبا داشته باشند.

برای اطلاع از قیمت و سفارش از طریق فرم تماس با ما، درخواست خود را برای ما ارسال کنید.

0

حاوی آلوئرا و پروپلیس (آنتی بیوتیک طبیعی)


سفید کننده و ضدعفونی کننده دهان و دندان

درمان آفت و زخمهای لثه و از بین بردن جرم دندان

رفع بوی بد دهان مناسب دندانهای حساس

جلوگیری از پوسیدگی بدون فلوراید و بدون مواد شیمیایی

برای اطلاع از قیمت و سفارش آنلاین از طریق صفحه تماس با ما درخواست خود را برای ما ارسال کنید.