امروز یکشنبه 09 اردیبهشت 1403 http://fathi.cloob24.com
0

در این قسمت برای شما معنی شعر درس دوم فارسی یازدهم با عنوان قاضی بست رو قرار دادیم! این شعر رو حتما باید با تمامی آرایه هاش خوب خوب خوب یادبگیرید تا بتونید تو امتحانات و پرسش های معلم ها و تست ها ازش بر بیاید! همچنین از معلما خواهش می کنیم از شعر رو به صورت کامل و جامع! به بروبَچ درس بدن تا خوب یادبگیرن. خب وقت رو تلف نکنیم و بریم سراغ معنی شعر درس دوم فارسی یازدهم، قاضی بست!

درسنامه آموزشی فارسی یازدهم

درس 2: قاضی بست با پاسخ

آرایه های ادبی این درس که برای رشته انسانی و تجربی مشترک است و در درس دوم قرار دارد، به طور کاملا ذکر شده است.

تحلیل قلمرو ادبی، زبانی و فکری نکته های دستور زبان نیز در هر بسته معنایی از درس دوم فارسی یازدهم قاضی بست هرجا که لازم بوده، گفته شده است.

متن درس: و روز دوشنبه ]{میر مسعود} شبگیر، برنشست و به کرانِ رودِ هیرمند رفت با بازان و یوزان و حَشَم و ندیمان و مُطربان؛ و تا چاشتگاه به صید مشغول بودند. پس، به کرانِ آب فرود آمدند و خیمه ها و شِراع ها زده بودند.

قلمرو فکری: امیر مسعود برای شکار به ساحل رود هیرمند رفته بود. پس از شکار، در ساحل رود، خیمه زدند. (رود هیرمند امروزه در افغانستان است.)

قلمرو ادبی: مراعات نظیر: باز، یوز، صید (از باز و یوز برای شکار استفاده می کردند.)؛ حَشَم، ندیم و مطرب همگی از اطرافیان پادشاه هستند.)

قلمرو زبانی *شبگیر: سحرگاه، پیش از صبح / *برنشستن: سوارشدن / *کران: ساحل، کنار / باز: پرنده ای شکاری / *حَشَم: خدمتکاران / *ندیم: همنشین، همدم / *یوز: یوزپلنگ، جانوری شکاری کوچ کتر از پلنگ که با آن به شکار آهو و مانند آن می روند. / *مطرب: آوازخوان / *چاشتگاه: هنگام چاشت، نزدیک ظهر / صید: شکار، مجازا به معنی شکار کردن / خیمه: چادر / *شراع: سایه بان، خیمه / فرود آمدند: توقف کردند، اتراق کردند) البته اتراق که امروزه به کار می رود واژه ای ترکی است. /

نکته دستور زبانی

در جمله «به کران رود هیرمند رفت با بازان و یوزان …» واژه های بعد از «با» متمم هستند؛ اما بعد از فعل آمده اند. «باز» متمم است و سایر واژه ها (یوزان، حشم، ندیمان و مطربان) به آن معطوف شده اند.

متن درس: از قضایِ آمده، پس از نماز، امیر کشتی ها بخواست و ناوی ده بیاوردند. یکی بزرگتر، از جهتِ نشستِ او و جامه ها افگندند و شِراعی بر وی کشیدند و وی آنجا رفت و از هر دستی، مردم در کشتی های دیگر بودند. ناگاه، آن دیدند که چون آب نیرو کرده بود و کشتی پرُ شده، نشستن و دریدن گرفت. آنگاه آگاه شدند که غَرقه خواست شد. بانگ و هَزاهز و غریو خاست. امیر برخاست و هنر آن بود که کشتی های دیگر به او نزدیک بودند. ایشان در جَستند هفت و هشت تن و امیر را بگرفتند و بربودند و به کشتیِ دیگر رسانیدند و نیک کوفته شد و پای راست افگار شد؛ چنان که یک دَوال پوست و گوشت بگسست و هیچ نمانده بود از غَرقه شدن.

قلمرو فکری:: حادثه ای که برای امیر مسعود اتفاق افتاد از روی سرنوشت بود (از قضای آمده). همین سرنوشت هم باعث شد که او نجات پیدا کند. هنر آن بود که …

آرایه های ادبی درس قاضی بست:

در این بخش از متن آرایه زیر وجود داشت: تناسب: کشتی و ناو؛ بانگ، هزاهز، غریو

قلمرو زبانی *قضا: تقدیر، سرنوشت؛ از قضای آمده: تقدیر این بود که …، سرنوشت چنین بود که … / *ناو: قایقی کوچک که از درخت میان تهی می سازند. / ناوی ده: ده ناو (ترکیب وصفی مقلوب)؛ کاربرد عدد با اسم امروزه به این صورت است: عدد + اسم؛ اما در گذشته به صورت اسم + ی + عدد نیز به کار می رفت. / جامه ها افگندند: چیزهایی کف ناوها پهن کردند. / از جهت: برای / بر وی کشیدند: مرجع ضمیر «وی» ناو است. کاربرد ضمیر «او» و «وی» برای اشیاء / و وی آن جا رفت: مرجع ضمیر «وی» سلطان مسعود است.

قلمرو فکری: از هر دستی مردم: از طبقات مختلف مردم / چون آب نیرو کرده بود و کشتی پر شده، نشستن و دریدن گرفت: آب رودخانه بالا آمده، کشتی را پر کرده و فشار آب باعث شده بود که کشتی ها بشکنند و غرق شوند. / … گرفت: شروع کرد به … / غرقه خواست شد: خواست غرق شود. / بانگ: فریاد / هزاهز: آشوب، فتنه، غوغا / غریو: خروش، فریاد / هنر آن بود: خوب بود که، شانس آورد که، خوشبختانه / در جستند: پریدند، داخل)کشتی(پریدند.

قلمرو زبانی بربودند: «ربودن» در این جا معنی دزدیدن ندارد؛ بلکه سرنشینان کشتی های دیگر سلطان مسعود را گرفتند و برداشتند … / نیک: به شدت (قید است؛ پس با «نیک» به معنی خوب اشتباه نگیرید.) / کوفته: آسیب دیده، کوبیده / *افگار: مجروح، خسته / *دوال: چرم و پوست؛ یک دوال: یک لایه، یک پاره / بگسست: پاره شد / هیچ نمانده بود از غرقه شدن: چیزی نمانده بود غرق شود.

متن درس: امّا ایزد رحمت کرد پس از نمودنِ قدرت و سوری و شاد یای به آن بسیاری، تیره شد و چون امیر به کشتی رسید، کشتی ها براندند و به کرانه رود رسانیدند. و امیر از آن جهان آمده، به خیمه فرود آمد و جامه بگردانید و ترَ و تباه شده بود و برنشست و به زودی به کوشک آمد که خبری سخت ناخوش در لشکرگاه افتاده بود و اضطرابی و تشویشی بزرگ به پای شده و اعَیان و وزیر به خدمتِ استقبال رفتند. چون پادشاه را سلامت یافتند، خروش و دعا بود از لشکری و رعیتّ و چندان صدقه دادند که آن را اندازه نبود.

قلمرو فکری: ایزد رحمت کرد پس از نمودن قدرت: بلایا برای تنبیه بندگان و توجّه آنان به قدرت خداوند و ناتوانی خود است؛ اما خداوند بعد از هر بلا و سختی، رحمتش را شامل حال بندگان می کند. / خبری سخت ناخوش در لشکرگاه افتاده بود: گویا خبر غرق شدن و مرگ سلطان مسعود بین لشکریان افتاده بوده که بیهقی از گفتن آن سر باز می زند. پس از شنیدن خبر نجات سلطان، همه خوشحال شدند و صدقه های زیادی دادند.

آرایه های ادبی بسته سوم قاضی بست: کنایه: «از آن جهان آمده» کنایه از نجات یافته از مرگ.

قلمرو زبانی: *ایزد: خدا، آفریدگار / نمودن: نشان دادن / *سور: جشن / تیره شد: به هم خورد، غم بار شد/ از آن جهان آمده: از مرگ نجات یافته (صفت مفعولی است برای امیر.) / فرود آمد: وارد شد / جامه بگردانید: جامه اش را عوض کرد / تر و تباه: خیس و غیر قابل استفاده / *برنشستن: سوارشدن؛ برنشست: سوار شد / کوشک: کاخ، قلعه / سخت: قید است. (سخت ناخوش: بسیار ناخوش)/ اضطراب: ترس و نگرانی / تشویش: اضطراب، نگرانی / اعیان: بزرگان مملکت / خدمت استقبال: به پیشباز شاه یا بزرگی رفتن که وظیفه و خدمت محسوب می شود. / پادشاه را سلامت یافتند: دیدند که پادشاه سالم است. / لشکری: سرباز، افراد لشکر (لشکر + ی نسبت) / رعیتّ: مردم (زیردستان حاکم)

متن درس: و دیگر روز، امیر نامه ها فرمود به غَزنین و جمله مملکت بر این حادثه بزرگ و صَعب که افتاد و سلامت که به آن مَقرون شد و مثال داد تا هزار هزار دِرَم به غَزنین و دو هزار هزار دِرَم به دیگر ممالک به مستحَِقّان و درویشان دهند شُکرِ این را و نبشته آمد و به توقیع، مؤکَّد گشت و مُبشّران برفتند و روز پنجشنبه، امیر را تب گرفت؛ تبِ سوزان و سرسامی افتاد، چنا نکه بار نتوانست داد و محجوب گشت از مردمان، مگر از اطباّ و تنی چند از خدمتکارانِ مرد و زن و دلها سخت متحیرّ شد تا حال چون شود.

قلمرو فکری: و دیگر روز امیر نامه ها فرمود … و سلامت که به آن مقرون شد: چرا امیر باید شرح ماجرا و خبر سلامت خود را به شهرهای مختلف بفرستد؟

برای پاسخ به این سؤال باید به قسمت قبل این متن برگردیم: «خبری سخت ناخوش در لشکرگاه افتاده بود.» پس اگر سلطان خبر سلامتی خود را به شهرهای مختلف مملکت نم یفرستاد، ممکن بود عده ای با شنیدن خبر مرگ او دست به شورش بزنند و خود را حاکم اعلام کنند. همچنین سلطان به شکرانه سلامتی خود دستور می دهد که به مستحقان سراسر کشور صدقه بدهند.

آرایه های ادبی: مجاز: «دل ها» در جمله «و دل ها سخت متحیّر شد.» مجاز از مردم. / تناسب: تب و سرسام

معنی کلمات: دیگر روز: روز دیگر (صفت مبهم قبل از اسم آمده.)/ نامه ها فرمود به …: فرمود که به … نامه بنویسند، به … دستور داد / غزنین: غزنه، شهری در افغانستان / جمله مملکت: تمام کشور / بر این حادثه: درباره این حادثه / *صعب: دشوار، سخت / *مقرون: پیوسته، همراه؛ به آن مقرون شد: به دنبال آن اتفاق افتاد. / مثال داد: دستور داد / هزا رهزار درم: یک میلیون درهم؛ درهم: سکه نقره / دیگر ممالک: ممالک دیگر (صفت مبهم قبل از اسم آمده.) / مستحقّان: نیازمندان؛ مستحق + ان جمع / شکر این را: به عنوان شکر این سلامتی و نجات از حادثه («را» به معنی برای و به عنوان؛ این: ضمیری که به حادثه نجات و سلامتی سلطان برمی گردد.) / نبشته آمد: نوشته شد؛ شکل قدیمی فعل مجهول / درویش: فقیر /

قلمرو زبانی *توقیع: امضاکردن فرمان، مهر کردن نامه یا فرمان / *مؤکد: تأکیدشده، استوار / مبشّر: نویددهنده، مژد هرسان؛ مبشّران: مبشّر + ان جمع (در اینجا منظور نامه رسانانی هستند که فرمان امیر را به شهرهای دیگر می برند.) / امیر را تب گرفت: تب امیر را گرفت. (جابه جایی اجزای جمله) امیر دچار تب شد. / *سرسام: ورم مغز، سرگیجه و پریشانی، هزیان (سرسامی: سرسام + ی نسبت) / بار: اجازه دیدار؛ بار دادن: شاهان در زمان هایی معین به اطرافیان اجازه دیدار می دادند. / *محجوب: پنهان، مستور / *اطباّ: جمع طبیب، پزشکان / متحیّر: سرگشته، حیران / تنی چند: چند تن صفت شمارشی بعد از اسم آمده است. / چون: چگونه (با توجّه به متن)

متن درس: تا این عارضه افتاده بود، بونصر نامه های رسیده را، به خطِّ خویش، نکَُت بیرون می آورد و از بسیاری نکَُت، چیزی که در او کَراهیتَی نبود، می فرستاد فرودِ سرای، به دستِ من و من به آغاجیِ خادم می دادم و خیرخیر جواب می آوردم و امیر را هیچ ندیدمی تا آ نگاه که نامه ها آمد از پسران علی تکین و من نُکَت آن نامه ها پیش بردم و بشارتی بود. آغاجی بستَد و پیش بُرد. پس از یک ساعت، برآمد و گفت: «ای بوالفضل، تو را امیر می بخوانَد.

قلمرو زبانی: *عارضه: حادثه، بیماری / *کراهیتّ: ناپسندی / *خیرخیر: سریع / *نکُت: نکت هها، جمع نکته؛ نامه های رسیده را … نکَُت: نکته های نامه های رسیده) «را» نشانه فک اضافه است؛ اما بین «نامه ها» و «را» فاصله افتاده و تشخیص آن را مشکل کرده است.(/ *فرودِ سرای: اندرونی، اتاقی در خانه که پشت اتاقی دیگر واقع شده باشد، مخصوص زن و فرزند و خدمتگزاران / ندیدمی: نمی دیدم)در گذشته گاهی نشانه استمرار فعل این بود که «ی» یا «می» در پایان فعل می آمد.(/ بشارت: مژده، خبر خوش / بستَد: گرفت؛ ستاندن:گرفتن / برآمد: خارج شد / می بخوانَد: می خواند، صدا می زند.

قلمرو فکری: از وقتی سلطان مسعود بیمار شده بود، بونصر (استادِ بیهقی) خودش نامه ها را خلاصه می کرد و اگر چیز ناراحت کننده ای در آن ها نبود به من می داد (تا به سلطان برسانم). من هم آ نها را به آغاجی (که خادم سلطان بود) می دادم و پاسخش را زود می آوردم. هیچ وقت امیر را نمی دیدم تا زمانی که نامه های پسران علی تکین رسید و من خلاصه آن ها را پیش امیر بردم. در آ نها خبر خوبی بود. آغاجی آن ها را گرفت و نزد امیر برد. یک ساعت بعد آمد و گفت: ای ابوالفضل، امیر تو را صدا می زند.

متن درس: پیش رفتم. یافتم خانه تاریک کرده و پرده های کتاّن آویخته و ترَ کرده و بسیار شاخه ها نهاده و تاس های بزرگِ پرُ یخَ بر زَبرَِ آن و امیر را یافتم آنجا بر زَبرَِ تخت نشسته، پیراهن توزی، مِخنقَه در گردن، عِقدی همه کافور و بوالعَلایِ طبیب آنجا زیرِ تخت نشسته دیدم.

قلمرو فکری: در این بند، بیهقی کارهایی که برای مداوای تب و سردرد سلطان مسعود انجام داده بودند را بیان می کند.

قلمرو زبانی: یافتم: در اینجا معادل «دیدم» / تاریک کرده، آویخته، تر کرده، نهاده و نشسته، صفت مفعولی هستند.

(صفت مفعولی = بن ماضی + ه) / کتان: گیاهی است که از ساقه آن الیاف به دست می آورند و در نساجی استفاده می کنند. / تاس: طشت، کاسه، کاسه مسی / زَبرَ: بالا / *مخنقه: گرد نبند / توزی: نوعی پارچه که بافت آن منسوب به شهر توز بود. (توز + ی نسبت) / عِقد: گردنبند؛ عِقدی همه کافور: گردنبندی از کافور / بوالعلا: مخفف اب و العلا (لقب شخص)

متن درس: گفت: «بونصر را بگوی که امروز دُرُستم و در این دو سه روز، بار داده آید که علتّ و تب تمامی زایل شد.»

قلمرو فکری: بیهقی از طرف سلطان مأمور می شود که پیغام سلامتی و تندرستی او را به بونصر برساند.

قلمرو زبانی: بونصر را بگوی: به بونصر بگو (کاربرد «را» به جای «به») / *دُرست: سالم، تندرست / داده آید: داده شود (فعل مجهول) / علتّ: بیماری / تمامی: کاملاً / *زای لشدن: نابود شدن، برطرف شدن

متن درس: من بازگشتم و این چه رفت، با بونصر بگفتم. سخت شاد شد و سجده شکر کرد خدای را عزَوََّجلَ بر سلامتِ امیر و نامه نبشته آمد. نزدیکِ غاجی برُدم و راه یافتم، تا سعادتِ دیدارِ همایونِ خداوند، دیگر باره یافتم و آن نامه را بخواند و دوات خواست و توقیع کرد و گفت: «چون نامه ها گُسیل کرده شود، تو باز آی که پیغامی ست سویِ بونصر در بابی، تا داده آید.» گفتم: «چنین کنم» و بازگشتم با نامه توقیعی و این حال ها را با بونصر بگفتم.

قلمرو فکری: شادی بونصر از شنیدن خبر سلامتی سلطان / بازگشت کارهای دربار به روال معمول خود.

قلمرو زبانی: این چه رفت: هر اتفاقی که افتاده بود (بیهقی وقایعی که بالاتر خواندیم را به بونصر گزارش م یدهد.(/ خدای را: برای خدا / عَزَّوجلَّ: عزیز و شکوهمند است. (معمولاً بعد از نام خداوند می گفتند و می نوشتند.) / بر سلامت امیر: به خاطر سلامت امیر / نبشته آمد: نوشته شد (فعل مجهول به سبک قدیم) / نزدیک آغاجی: نزد آغاجی / راه یافتم: اجازه پیدا کردم (که به خدمت سلطان برسم.) / سعادت: خوشبختی / «دیدار» واژه وندی است (دید + ار) / *همایون: خجسته، مبارک، نیکبخت / خداوند: ارباب، پادشاه / توقیع: امضا کردن / در جمله «و آن نامه را بخواند» نهاد به قرینه معنوی (خودمان از روی معنی فهمیدیم(حذف شده؛ اما فعل جمله معلوم است.

(ساخت مجهول ندارد و مفعول همچنان در جایگاه خودش است، نه در جایگاه نهاد.) / دوات: ظرفی که در آن جوهر می ریزند. \(در اینجا منظور قلم و جوهر، اسباب نوشتن) / *گسیل کردن: فرستادن، روانه کردن؛ («گسیل کرده شود» فعل مجهول است.) / پیغامی است سوی بونصر در بابی: درباره موضوعی برای بونصر پیامی دارم. / «داده آید» فعل مجهول است. / نامهتوقیعی: نامه امضاشده

متن درس: بسیار دعا کرد و گفت: «این صِلتَ فخر است. پذیرفتم و باز دادم که مرا ب هکار نیست و قیامت سخت نزدیک است، حسابِ این نتوانم داد و نگویم که مرا سخت دربایست نیست امّا چون به آنچه دارم و اندک است، قانعم، وِزر و وَبالِ این، چه به کار آید؟

قلمرو فکری: پاسخ قاضی به بونصر چند صفت او را نشان می دهد:

1- بلندهمتی او در نپذیرفتن: مرا به کار نیست.

2 – خردمندی او در پاس خدادن: پذیرفتم و بازدادم.

3- عاقبت اندیشی و پرهیزکاری: قیامت سخت نزدیک است، حساب این نتوانم داد. وزر و و بال این، چه به کار آید؟

4- قناعت پیشگی: چون به آ نچه دارم و اندک است، قانعم.

قلمرو زبانی: نهاد در جمله نخست حذف شده است: (قاضی) بسیار دعا کرد …

*صلت: بخشش (هدیه، پاداش)؛ صلت فخر: بخشش و هدیه ای که مایه افتخار است. / مرا به کار نیست: به کار من نمی آید، به آن نیاز ندارم. / «سخت» در قیامت سخت نزدیک است، قید است. / نتوانم داد: نمی توانم بدهم / نگویم: نمی گویم / *دربایست: نیاز، ضرورت؛ نگویم که مرا سخت دربایست نیست: نمی گویم که من به آن شدیدا نیاز ندارم. / *وِزر: بار سنگین، در اینجا یعنی بار گناه / *وَبال: سختی و عذاب، گناه / چه به کار آید؟: به چه کار آید؟

(استفهام انکاری است: به کار نمی آید.)

متن درس: بونصر گفت: «ای سُبحانَ الله! زَری که سلطان محمود به غَّزو از بتخانه ها به شمشیر بیاورده باشد و بتان شکسته و پاره کرده و آن را امیرالمؤمنین می روا دارد ستدن، آن، قاضی همی نستاندَ؟!

قلمرو فکری: تعجب بونصر از اینکه قاضی زرها را نمی پذیرد؛ زرهایی که سلطان محمود از هند به غنیمت آورده و حتی خلیفه هم بخشی از آن ها را پذیرفته است. بونصر می گوید اگر مال های هندوستان به ما حرام بود، خود خلیفه مسلمین هم آن را نمی پذیرفت.

آرایه ادبی بسته دهم درس قاضی بست: مَجاز: شمشیر مجاز از جنگ و نبرد

قلمرو زبانی: ای سبحان الله: برای بیان شگفتی به کار می رود. / به شمشیر بیاورده: با نبردهای سخت و دشوار آ نها را آورده. / بتان: بت ها / امیرالمؤمنین: خلیفه مسلمین؛ منظور خلیفه عبّاسی در بغداد است. / می روا دارد: روا می دارد (جا به جایی نشانه استمراری؛ روا داشتن: جایز شمردن / مرجع ضمیر «آن» در «آن قاضی همی نستاند» زر (زری که سلطان محمود …) است. / همی نستاند: نمی گیرد («همی» نشانه استمرار در گذشته + «ن» نفی + «ستان» بن مضارع از ستاندن + شناسه «َد»)

دانستنی های تاریخی از بسته دهم درس قاضی بست:

بد نیست این را بدانید که: سلطان محمود طی چندین حمله به هندوستان و غارت بت خانه ها و معابد ایشان، اموال زیادی را به غنیمت گرفت. حتما بخشی از آن هم به عنوان مالیات و خراج یا هر عنوان دیگری به بغداد فرستاده می شد.

خلیفه هم درستی کار محمود در حمله به هند را تأیید می کند. از طرفی این اموال به این دلیل حلال و پاک دانسته می شد که متعلق به کافران (غیر مسلمانان) بوده و با صرف آن می شد در سرزمین های سلامی به مسلمانان خدمت کرد.

حالا فهمیدید دلیل صحبت قاضی از وزر و وبال و پاسخ دادن در قیامت چه بود؟

متن درس: گفت: «زندگانیِ خداوند دراز باد؛ حالِ خلیفه دیگر است که او خداوندِ ولایت است و خواجه با امیر محمود به غزوها بوده است و من نبوده ام و بر من پوشیده است که آن غَزوها بر طریقِ سنتَُ مصطفی هست یا نه. من این نپذیرم و در عهده این نشوم.

قلمرو فکری: هوشمندی قاضی در دادن پاسخ بونصر و بهان هجویی برای نپذیرفتن مال / برطرف نشدن شبهه حرام بودن اموال غنیمتی/ خدا به سلطان مسعود عمر بدهد. بحث خلیفه (که زرها را قبول کرده) فرق می کند و او حاکم و صاحب سرزمین های اسلامی است. تو هم که همراه سلطان محمود بوده ای) و شبهه برایت برطرف شده (اما من نبوده ام و نمی دانم جنگ های محمود غزنوی به روش و سنت جنگ های پیامبر بوده یا ظالمانه این اموال را به غنیمت گرفته است؛ پس این ها را نمی پذیرم و مسئولیّت آن را قبول نمی کنم.

قلمرو زبانی: خداوند ولایت: پادشاه سرزمین، حاکم سرزمین / خواجه: بزرگ، سرور)منظور قاضی از خواجه، بونصر است.(/ پوشیده است: معلوم نیست / بر طریق: به روش، طِبق / سنتّ: روش، شیوه / در عهده چیزی شدن: پذیرفتن مسئولیّت آن

متن درس: گفت: «اگر تو نپذیری، به شاگران خویش و به مُستحَِقّان درویشان ده.» گفت: «من هیچ مُستحَِق نشناسم در بسُت که زَر به ایشان توان داد و مرا چه افتاده است که زَر کسی دیگر برََد و شمارِ آن به قیامت مرا باید داد؟! به هیچ حال، این عهده قبول نکنم.

قلمرو فکری: عاقبت اندیشی قاضی و ترس از آخرت / «مرا چه افتاده است که زر کسی دیگر برَد و شمار آن به قیامت مرا باید داد» معادل این جمله است: مگر عقلم را از دست داده ام که زر را کسی دیگر ببرد و استفاده کند، آن وقت در قیامت من پاسخگوی مال حرام باشم. این جمله نشان می دهد که قاضی به هیچ بهانه ای حاضر نیست زرها را بپذیرد.

قلمرو زبانی: مستحق: نیازمند) هم خانواده استحقاق، حق(/ بسُت: هما نطور که تا ای نجا دیدیم، نام شهری است که ابوالحسن بولانی قاضی آن است. مبادا اینجا آن را مجاز از مردم بسُت بدانید! چرا؟ چون قاضی می گوید: «من در شهر بُست هیچ مستحقی نمی شناسم …»؛ پس نمی توانیم در این جمله معنی حقیقی را رها کنیم و اصرار کنیم که بسُت در معنی مجازی است. / شمار: حساب و کتاب؛ شمار دادن: حساب پس دادن. شمار آن مرا باید داد: من باید حساب آن را بدهم.

متن درس: بونصر پسرش را گفت: «تو از آنِ خویش بستان.» گفت: «زندگانیِ خواجه عَمید دراز باد؛ علیَْ ایَِّ حال، من نیز فرزندِ این پدرم که این سخن گفت و علم از وی آموخته ام و اگر وی را یک روز دیده بودمی و احوال و عاداتِ وی بدانسته، واجب کردی که در مدّتِ عمر پیرویِ او کردمی؛ پس، چه جایِ آن که سال ها دیده ام و من هم از آن حساب و توقفّ و پرسشِ قیامت بترسم که وی می ترسد و آنچه دارم از اند کمایه حُطامِ دنیا حلال است و کفایت است و به هیچ زیادت حاجتمند نیستم.

قلمرو فکری: من نیز فرزند این پدرم …: خرد و بلندهمتی را از پدر خود آموختن / و من هم از حساب و توقف و پرسش قیامت بترسم: آیند هنگری و عاقبت اندیشی در ترس از حساب و کتاب آخرت / و آنچه دارم از اند کمایه حطام دنیا …: قناعت پیشگی و مناعت طبع / پسر قاضی نه تنها مال ها را نمی پذیرد، بلکه کار پدر خود را هم تأیید می کند و حتی پدر را به خاطر این ویژگی های اخلاقی می ستاید.

قلمرو زبانی: پسرش را گفت: به پسرش گفت؛ مرجع ضمیر «ش» قاضی است: پسر قاضی / عمید: بزرگ و سرور، سردار / باد: فعل دعایی به معنی باشد. / علی ایّ حال: به هر حال / دیده بودمی: می دیدم / بدانسته: می دانستم) «بودمی» به قرینه فعل جمله قبل حذف شده: بدانسته بودمی./ واجب کردی: واجب می شد / پیروی او کردمی: پیروی او می کردم. / چه جای آن که: چه برسد به اینکه / توقف: ایستادن، ماندن)در صف حسابرسی قیامت گیر کردن / اند کمایه: کم واژه مرکب / حُطام: ریزه چیز خشک، مال اندک، خرده گیاه که زیر پا می ریزد، ریزه کاه / کفایت است: بس است. / حاجتمند: نیازمند حاجت + مند

متن درس: بونصر گفت: «ِلله دَرُّکُما؛ بزرگا که شما دو تنید!» و بگریست و ایشان را بازگردانید و باقیِ روز اندیش همند بود و از این یاد م یکرد. و دیگر روز، رُقعتی نبشت به امیر و حال باز نمود و زَر باز فرستاد.

قلمرو فکری: تأثیر این ویژگی قاضی و پسرش بر بونصر

قلمرو زبانی: لله درُّکُما: خدا خیرتان دهد. / بزرگا: چه بزرگ! چه بزرگوار! بزرگ + «ا» نشانه تفخیم / اندیشه مند: اندوهگین، اندیشناک)در فکر فرورفته (/ از این یاد می کرد: مرجع «این» ماجرایی است که میان بونصر و قاضی بود. / دیگرروز: روزِ دیگر)صفت مبهم پیش از اسم آمده.(/ رُقعت: نامه / حال باز نمود: شرح حال را برای امیر نوشت.

تست آموزشی از متن درس

در میان جفت واژه های زیر املای چند واژه نادرست است؟

«رود هیرمند، هشم و ندیمان، مطرب و آوازخوان، صید و شکار، شراء و خیمه، غذا و قدر، خاست و طلب، بانگ و حزاحز، قریو و فریاد، صور و شادی، اظطراب و تشویش، اعیان و بزرگان، رعیتّ و مردم، شهر غزنین، حادثه سعب، مقرون و نزدیک، مثال و دستور، مستحق و نیازمند، توقیعِ نامه، مؤکّد و مهم، سرصام و سردرد، محجوب و پوشیده، اطبّا و پزشکان، متحیرّ و سرگردان، عارضه و اتفاق، کراهیّت و زشتی، آغاجی خادم، پرده های کتّان، تاس های بزرگ، پیراهن

طوزی، عقد و گردن بند، ذایل و نابود، فارق و آسوده، خیلتاشان و سواران، هزار مثغال زر، قزو هندوستان، مال حلال، شبهت و تردید، زیعت و زمین، سلتِ فخر، قانع و خرسند، وذر و وبال، غازی و داور، سنت مصطفی، خواجه عمید، الا ای حال، حُتام دنیا»

گزینه ها:

1) بیست و یک

2) بیست

3) بیست و دو

4) نوزده

پاسخ:

گزینه 1 /

در میان واژه های بالا املای 21 واژه نادرست است که شکل درست نوشتاری آن ها به این صورت است:

حشم، شراع، قضا (با توجه به واژه قدر و به معنی سرنوشت)، خواست (خاست به معنی «بلندشدن» ارتباطی با «طلب» ندارد.)، هزاهز، غریو، سور (به معنی شادی؛ صور به معنی شیپور در اینجا با شادی ارتباط معنایی ندارد)، اضطراب، صعب (سخت و دشوار)، سرسام، توزی، زایل، فارغ (فارق به معنی جداکننده است و با آسایش ارتباط معنایی ندارد.)، مثقال، غزو، ضیعت، صلت، وزر، قاضی (با توجّه به واژه داور، غازی به معنی جنگجو مناسب نیست.)، علی ای حال (علی به معنی بر مناسب است، نه الا که نشانه ندا است.)، حُطام.

تبلیغات متنی
فروشگاه ساز رایگان فایل - سیستم همکاری در فروش فایل
بدون هیچ گونه سرمایه ای از اینترنت کسب درآمد کنید.
بهترین فرصت برای مدیران وبلاگ و وب سایتها برای کسب درآمد از اینترنت
WwW.PnuBlog.Com
ارسال دیدگاه